عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

بازهم شاهکاربانو....

سلام خوشمزه شیرین دیشب با بابایی توی اتاق بودی.اومدم دیدم سرگرم نقاشی کردنی. ازبابا پرسیدم :شمابراش کشیدین؟ گفتن: نه خودش کشیده. خیلی بهت زده شدم. چون بدون اینکه آموزش ببینی بعدازجزییات صورت تنه رو هم به سرآدممت اضافه کردی. وقتی ازت پرسیدم این چیه؟ به گردن و شکمت اشاره کردی فدات شم عزیزدلم.البته اینجا گوش و مو نذاشتی اینم یه ماهی که مشهد بودیم کشیدی و همه قربون صدقه ات رفتن امیدوارم بخوبی بتونم این استعدادت رو حمایت کنم میبوسمت ...
9 خرداد 1394

میلاد شبه نبی

سلام دخترطلا امروز میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام هست. پارسال همچین روزی شما اولین دندون قشنگت دراومد و من کلی ذوق کردم من یه ارادت عجیب به این آقازاده دارم و قلبم سرشار از عشق به ایشونه. واگرشما پسر بودی مزین به نام این امامزاده واجب التعظیم میشدی گلم قدر این عزیزان رو بدون و توسل به این بزرگواران رو فراموش نکن     ...
9 خرداد 1394

شوق زیارت

هرچه نزدیکترمیشدیم به حریم یار قلبم متلاطم ترمیشد.در دلم غوغایی به پا بود....چشمانم که منور به گنبد زیبای ارباب افتاد گوییا بندهای قلبم پاره شد پای درصحن که نهادم گویابربال فرشتگان میبردندم. به اختیار خودم نبودم انگار.... به دارالمرحمه رسیدیم.قلبم بیتاب میتپید. پاهایم توان ماندن نداشتند....بانو رو سپردم به پدر و راهی شدم به سمت ضریح رئوف اهلبیت..... نمی‌دانستم از پله میروم یا میبرندم.بی اختیار میرفتم... وارد صحن شدم.حرم غرق نور بود.شام مبعث رسول مهربانی در حرم پاره تنشان... رفتم ...تا چشمانم به ضریح غرق نورش افتاد بی اختیار سیل اشک هایم بود که ازسر دلتنگی فرومیریختند... خودم را در دامان پدر مهربانم رها کردم... میرفتم بی اختیار.... ت...
9 خرداد 1394

شهربهشت 1

سلام نازدونه مامان سفردوهفته ای ما به مشهدمثل چشم بهم زدنی گذشت. ظهرجمعه 25اردیبهشت بعدازنمازجمعه را افتادیم.شب فردوس خوابیدیم.ساعت حدودا 10 رسیدیم و دریک حرکت غافلگیر کننده همه رو غافلگیر کردیم.البته بخاطر حجم کارهای بابایی و جشنای پدرجون به برنامه هایی که برات داشتیم مثل باغ وحش و سرزمین عجایب و... نرسیدیم. خلاصه برات بگم خداروشکر زیارت بود و دلدادگی به  ارباب همون شب که روز مبعث هم بود رفتیم حرم . ومن بیتاب......... شرحش بمونه برای یک مطلب جداگانه شماهم فرشته گونه بودی. با مقنعه هرکس میدیدت باانگشت نشونت میداد و گاهی قربون صدقه ات میرفت. اینم عکسات از زیارت های متوالی فقط یه ر...
9 خرداد 1394

بازم گل بازی!!!!

سلام دخترقشنگم امروز عصر طبق معمول تشریف بردین داخل حیاط گل بازی اما اینبار با نوآوری در بازی !!!!!   عکسها روهم با اعمال شاقه ازت گرفتم نمیذاشتی کهههههه مجبورشدم بذارمت روی اپن موفق باشی بانو!!!!     ...
22 ارديبهشت 1394

بازم مهمون آخ جوووون

سلام گل یاس من چندروز قبل دوست باباجون با خانومشون ازمشهد مهمون ماشدن و کلی ماروخوشحال کردن . خوبی زندگی توی شهر دور اینه که زود به زود مهمون میاد و اونم نه چند ساعته چند روزه. خلاصه دو سه روزی که پیش مابودن خیلی بهمون خوش گذشت. ارگ جدید ، باغ و سدنسا رفتیم باهاشون و شماهم کلی باهاشون صمیمی شدی و بازی میکردی. روز اول رفتیم ارگ جدید. شماهم حسابی تاب و سرسره بازی کردی .جالب بود که کاملا مستقل ازپله بالا میرفتی و سر میخوردی. گاهی هم میخواستی از سرسره برعکس بری بالا که میگفتم نه . سریع میگفتی پله پله و میدودی سمت پله ها. بعد هم لب حوض آب بازی که البته عکساش توی گوشی باباجونه بعدا برات میذارم . اما چندتا عکس از نمای آلاچیق های ارگ جدید ...
19 ارديبهشت 1394

برنامه غذایی بانو

سلام دلبرکم این روزا خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم دلتنگ دوران شیرخوردنت شدم. اون وقتایی که میومدی بانازمیگفتی مامان مه. ومنم با عشق بغلت میکردم. میبوسیدمت . وچه شیرین بود لحظاتی که توی بغلم بودی. یا وقتی از خستگی کنارت خوابم میبرد. چه خواب شیرینی بود.... اما عزیزکم این جدایی اجتناب‌ناپذیره وباید اتفاق بیفته. وشماهم  کلی وابستگیت بهم کمتر شده وگاهی پیش بابایی میمونی یاکناربابایی میخوابی اما چیزی که منو دلگرم میکنه اینه که میبینم غذاهاتو کامل نوش جان میکنی .و ازاین بابت بنده بسیار مسرورم. وعده های غذات از یکبار به چهار بار رسیده. باضافه میان وعده. به همین خاطر یه لیست برات تهیه کردم که دیدم بد نیست اینجا بذارم. شا...
17 ارديبهشت 1394