عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

نقاشی

سلام دختر هنرمند من این نقاشی رو امروز کشیدی، بدون کمک گرفتن، فقط من بعضی جاها راهنماییت کردم. سمت چپ، الگوی چاپی که خودت رنگ آمیزی کردی سمت راست، نقاشی که خودت کشیدی. برات دعا میکنم که همیشه در همه عرصه های زندگی، موفق باشی.   ...
22 بهمن 1397

به کوری چشم...

به کوری چشم آمریکا اسرائیل انگلیس و همه بد خواهان نظام و انقلاب و رهبر عزیز تر از جانمون *انقلاب چهل ساله شد* دختر نازم، در راهپیمایی چهل ساله شدن انقلاب به همه دوستداران نظام تبریک و تهنیت باد... ...
22 بهمن 1397

مسابقه

سلام گل دخترم امروز صبح مسابقه قرآن و نقاشی داشتی. ساعت هشت آماده شدیم . خانم غلامی زحمت کشیدن اومدن دنبالمون، کوثر سادات هم همراه ما اومد و رفتیم سازمان تبلیغات. اونجا به همه بچه ها برگه دادن و مشغول شدین. نوبتی هم میرفتین قرآن میخوندین. شما هم پنج سوره خوندی . نقاشی هم با موضوع قرآن و فاطمیه بود که شما با موضوع قرآن تمرین کرده بودی کشیدی. امیدوارم رتبه بیاری و خوشحال بشی عزیزکم.   ...
18 بهمن 1397

جشنواره غذا

سلام گل دخترم. امروز، به مناسبت دهه فجر، از طرف مهد جشنواره غذا گذاشته بودن. منم با وجود کلی کار که داشتم، (آخه دیشب از مشهد برگشتیم)، و اینکه خیلی دیر خبر دارشدم ، این رولت های کوکو رو درست کردم و رفتیم جشنواره     تجربه خوبی بود سرفرصت میام و از کارای قشنگی که انجام میدی برات مینویسم. ...
15 بهمن 1397

جدیدترین اثر هنری

سلام دختر نازم این نقاشی رو کاملا ذهنی کشیدی و رنگ آمیزی کردی. الهی فدات بشم که اینقدر خلاقی همیشه موفق باشی نقاش کوچولوی من اینم تکلیفی که برای من توی مهدکودک بازی برای من که مثلا شاگردت بودم نوشتی. اسمم رو هم گذاشتی زینب، اسم داداش رو هم گذاشتی حسین مثل من، علاقه مند به معلم بازی و معلم بدونی. واقعا بچگی های خودم رو در شما میبینم.   ...
30 دی 1397

بوم نقاشی یا...

بنظر شما این چیه؟ آیا این یک کاغذ آچهار است؟ یا بوم نقاشی؟ یا دفتر نقاشی؟ نه بزرگواران این کتاب فلسفه بنده است که جلدش به این روز افتاده فدای دختر هنرمندم البته کوجیک بودی یک کتابمو جو ی ورق ورق کردی که موقع چسبوندن، اشتباه چسبونده بودم ، سرکلاس رفع اشکال استاد که صحبت میکردن میگفتم چرا استاد اشتباهی میگن؟ بعد فهمیدم کتاب من داغونه فدای هنرمندیات دوستت دارم ...
25 دی 1397

صبحانه دختر پز

سلام نازگل من. دیروز، پنجشنبه بود و شما هم تغطیل بودی. منم حالم خوش نبود بخاطر همین صبح زود بیدار نشدم برای درس خوندن. باباجون هم صبح زود رفتن قائن برای جلسه شون. ساعت از نه گذشته بود که تا چشامو باز کردم دیدم اومدی بالاسرم میگی مامان بلند شین دیگه. منم پاشدم. دستمو گرفتی میگی چشاتونو ببندین. منم دستمو دادم توی دستت و اومدم. چشمامو که باز کردم چیزی دیدم که تمام وجودم رو شوق فراگرفت. یه سفره پهن شده، نون گرم شده، انواع مربا ،کره ،دوتا ظرف و قاشق... خدای من، دختر کوچولوی نازم برام صبحانه آماده کرده بود... بغلت گرفتم، بوسیدمت و کنارت خوشمزه ترین صبحانه بعد مادرشدنم رو خوردم... (آخه هنوزم سفره صبحانه خونه آقا ...
21 دی 1397