عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

تولد دوست عزیزت

سلام دخترم. چند روز قبل دهم دی ماه تولد موحده جون بود.شما هم حسابی ذوق داشتی برای رفتن. بااینکه منم دعوت شده بودم، اما بخاطر اینکه حالم خوب نبود همراه با کوثر سادات فرستادمت. اینقدر خوشحال بودی که اولین بار داری تنها جایی میری که حدنداشت. والبته دلهره هم داشتی ، اینواما از چشای قشنگت میفهمیدن. خلاصه، ساعت یک ربع به سه رفتی، ساعتای چهار بود که مامان محدثه زنگ زد باهم اومدیم. منو داداش رو که دیدی کلی ذوق کردی. اونجا هم کلی بازی کردین و کیک و ژله و پاستیل و ... خوردین. مسابقه هم براتون اجرا کردیم و حسابی ریخت و پاش و سروصدا. بعد هم کادوها رو باز کردیم . بعد تموم شدن مراسم، بازهم جیغ و بازی و خوش گذرونی. گل دخترم و داداشی توی تول...
13 دی 1397

صخره نورد کوچولو

سلام عسلم چند روزه رفتیم مشهدو طبق قول قبلی، بردمتون شهربازی معارفی. اونجا کلی بازی کردین کاروان زیارت و شتر سواری بعد هم خانه فوم و اینم بازیافت آخر هم خواستی بری صخره نوردی که ... اینم خانم صخره نورد البته به اون بالا که رسیدی یه خورد ترسیدی.اما می ارزید به کسب تجربه جدید. بعد هم رفتیم زیارت و بعدشم راهی خونه شدیم. زیارتت قبول فرشته زمینی دوستت دارم ...
6 دی 1397

جشن یلدا

سلام گل مامانی 28آذر ساعت9 صبح ،از طرف مهد،جشن یلدا براتون گرفتن مادر و پدر ها هم دعوت بودن. ماهم صبح بیدار شدیم، زود صبحانه خوردیم، اماده شدیم و بابا جون اومدن دنبالمون و رفتیم. شماهم قرار بود توی نمایش میوه ها و دعای فرج شرکت کنی. از راه رسیدیم، خانم مربی بردت برای تمرین آخر و آماده شدن. منم نشستم و دل توی دلم نبود. همش دلهره داشتم که نتونی از پس نمایش بربیای و خجالت بکشی. برنامه اول و دوم گذشت تا نوبت به نمایش رسید میوه ها یکی یکی اومدن و ..... نوبت به انار کوچولوی من رسید. اومدی و شروع کردی به خوندن: انارم و انارم هزارتا دانه دارم میوه شب چله ام سرخم و خوشمزه ام غصه نخور خانوم جون من اومدم به ...
6 دی 1397

سومین سفر کربلا 2

حالا نوبت عکس البته چون داخل حرم ها گوشی راه نمیدن، عکس زیادی ندارم ازتون مشهد، قبل سفر مرز مهران و دختر خسته من بین الحرمین شب اوا بارش تگرگ، کربلا غروب کربلا... و باز هم... جمع صمیمی موکبمون عمود 1385 نزدیک موکب آغاز پیاده روی سفره کریمانه عراقی ها اینم یه نوزاد که علی با تعجب میگفت این عروسکه یا نی نی؟ اینم یه موکب بین راه و لبلبی عراقی علمدار کوچولومون اینم بارون بین راه یک سفره کریمانه دیگع اینم که بدون شرح شروع روز دوم فرات و.... زائر کوچولومون حله، حرم بی بی شریفه ...
13 آذر 1397

سومین کربلا 1

سلام گل دخترم. اومدم با تاخیر از سومین سفر کربلامون بنویسم برات به یادگار. امسال با دوست باباجون(عموعباس) راهی شدیم. رفتن با ماشین عمو بودیم.دوروز توی راه، شب دوم ایلام خونه دوست عمو عباس استراحت کردیم و صبح زود رفتیم مرز مهران. خداروشکر خلوت بود و راحت رد شدیم. بعد هم مستقیم رفتیم کربلا. قرار بود من و شما و داداشی بمونیم، بابایی و عموعبرن عباس برن برای انجام کارای موکب. رفتیم هتل اتاق بگیریم که افتضاح بود و منصرف شدیم. خلاصه بین الحرمین پتو پهن کردیم و نشستیم. و منم استرس داشتم که اگر دختر خاله باباجون رو پیدا نکنیم مجبوریم از کربلا بریم، که نمیتونستیم زیارت کنیم. دعا کردم و کلی التماس به امام شهید، که خاله برسن ک...
13 آذر 1397

گردش پاییزی

سلام دلبر کوچولوی مامان چندروز قبل، با داداش اومدیم پیشت.برگشتنی علی رو برده بودم پارک، برگ بازی کرده بود. وقتی فهمیدی گفتی بدون من؟ منم دیدم دوست داری، روز یکشنبه،ساعتای چهار بعدازظهر، آماده شدیم که بریم برای ژاکتت دکمه بگیریم. اتفاقا سرراه مامان کوثر رو دیدیم ، زحمت کشیدن با ماشین بردنمون خرازی. برگشتنی، ما مغازه پیاده شدیم که براتون خوراکی بگیریم و بعد بریم مسجد. پارک هم کنار مسجده دیدم هنوز تا اذان بیست دقیقه ای فرصت داریم، بردمتون پارک بشرطی که سمت تاب و سرسره نرید و فقط توی برگها باشین. قبول کردین و رفتیم. و چه رفتنی.... اینقدر بهتون خوش گذشته بود که دلتون نمیخواست بیاین بیرون. اینم چندتا عکس از تفریح پ...
29 آبان 1397

هنرنمایی خاله مهربون

سلام دخمل گلی من یه کلاه شال گردن پارسال یکی از دوستام زحمت کشیدن بران بافتن، منم امسال زحمت بافت ژاکتش رو بهشون دادم. خیلی خیلی عالی و زیبا شده خیلی هم دوسشون داری. دست خاله درد نکنه همیشه به خوشی بپوشی ان شاءالله عزیزکم ...
28 آبان 1397

پنج ستاره

سلام دخترک نازم. چند روز قبل مدیرت بهم گفتن که پنج ستاره شدی و فرشته مهربون قراره واست جایزه بیاره. منم کلی ذوق کردم که با وجود بیست روز غیبت، تونستی از بقیه جلو بیفتی و دومین پنج ستاره کلاس بشی. بخاطر علاقه زیادی که به چتر داری، قرار شد جایزه ات چتر باشه. منم دیدم امروز شنبه عید امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هست، گفتم شنبه ان شاءالله. خلاصه امروز با داداش اومدیم مهد و داداشی با ذوق و شوق، هدیه ات رو آورد بهت داد. وقتی باز کردی، از شوق چشات برق میزد فدای اون چشات بشم. خداروشکر خیلی پیش دبستانی رو دوست داری، مربیتم خیلی خیلی ازت راضین. با مربیت صحبت کردم، قرار شد مخصوص باهات قرآن کار کنن که ان شاءالله بتون...
26 آبان 1397