عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

توصیف یک استاد

سلام کلوچه زنجبیلی من بهت قول دادم درمورد دوست  عزیزم که خونشون بودیم برات بنویسم. الان فرصتی پیش اومد خواستم وفای به عهدکنم.   خانم انوری که همیشه وقتی میایم مشهد زحمتشون  میدیم دبیر فیزیک سال دوم دبیرستانم بودن . اما این ظاهر ماجراست این بزرگوار از سلاله سادات و بسیار مهربون هستن که یک دلیل ارادت عجیب مامانت به ایشون همین مورده . بهترین استاد اخلاقی که در دوران تحصیلم داشتم ایشون بودن . توی تمام سختی های زندگیم شریک غصه هام میشدن و اولین نفری بودن که از وجود شما مطلع شدن. یک دوست باوفا. یک همراز صادق. یک کلام بهت بگم یک دوست واقعی برای من . بهترین راهنما برای من جایی که سر دوراهی بودم . بهترین غمخوارم توی ایام تنها...
28 بهمن 1393

بازگشت باباجون

سلام نازنینم امروز24بهمن ساعت حدودا 3بعد از یکماه دوری بابایی از سفر برگشتن باکلییییی سوغاتی رنگارنگ که سرفرصت عکساشو برات میذارم. البته اولش غریبی میکردی و نمیرفتی بغل باباجون . تااینکه یه عروسک خوشگل گرفتی از باباجون و رفتی تو بغلشون. امیدوارم این آخرین دوری ما باشه که اینقدر طولانی میشه...
25 بهمن 1393

یه مهمونی قشنگ

سلام شیرین زبون من روز23بهمن صبح همگی رفتیم حرم.بعدش خونه خانم انوری دعوت بودیم که از همراهی هامون جداشدیم و رفتیم سمت خونه این رفیق به تمام معنا شفیق ودلسوز من. اگر فرصتی پیش بیاد از ویژگی‌های بارز این استاد بزرگوارم برات می نویسم. خلاصه بگم برات که شما اینجا فوق‌العاده آروم و راحتی و هرکار دلت میخواد انجام میدی.اون روز هم هرچی بهت میگفتم پاشو آماده ات کنم بریم صورتتوبرمیگردوندی  میگفتی  : نییم . یاوقتی میگفتم من برم سرتو تکون میدادی و باهام بای بای میکردی. اینطوری بود که بااصرار ایشون و لجبازی شما زحمت ناهارمون افتاد گردن ایشون . شماهم به شکل عجیبی غذاخوردی . بجز انواع آجیل و میوه و مخلفاتی که قبلا باخاله مهربونت نو...
25 بهمن 1393

حماسه ای دیگر...

سلام عسل من 22بهمن رفتیم راهپیمایی.اولین تجربه شمابود.چون پارسال قم بودیم برای امتحانام و دقیقا 22بهمن بلیط برگشت داشتیم و نتونستیم بریم راهپیمایی. سرکوچه که رسیدیم عمه و دخترعمو صفا هم بهمون ملحق شدن و چهارنفری راهی شدیم.راه ها همه بسته بود. بالاخره باهرسختی بود رسیدیم میدان بسیج و با بقیه هم نوا شدیم.شماهم دست کوچولوتو مشت کرده بودی و تکون میدادی. یه نفرهم توی اون شلوغی ازت عکس گرفت. خودم نتونستم عکس خوبی ازت بگیرم. فقط همین یه دونه اونم جایی که یه خورده خلوت تر بود تونستم بگیرم. بعد هم بخاطر شلوغی نشد بریم حرم و برگشتیم . اول توی یه مغازه نشستیم که خلوت شه. بعد هم رفتیم مسجد جفایی نماز خوندیم و راهی خونه شدیم . توی راه برگشت از ...
24 بهمن 1393

سفرهوایی

سلام گل دخترنازم روزبعد امتحانای من ساعت ده و پنجاه دقیقه بلیط هواپیما داشتیم به سمت مشهد.واین اولین تجربه سفر هوایی شمابود.توی فرودگاه یکسره اینطرف و اون طرف میدویدی و منم به دنبالت.حدود یکساعتی توی فرودگاه بودیم .اینم دخملی توی فرودگاه   بعد سوارشدیم . شماهم چون دست و پا تنگ بود یه خورده وول زدی و نق نق. تااینکه هواپیما شروع کرد به اوج گرفتن. از هر گوشه هواپیما صدای گریه بچه ها میومد که یکی از اونها دختر من بود . کم کم آروم شدی . رفتیم آخر هواپیما که هم خنک تر بود و هم خلوت.شماهم نشستی مشغول خوردن.بااینکه خیلی خسته بودی نخوابیدی.   خلاصه رسیدیم مشهد و شماتوی راه تاخونه عزیز خوابیدی  . رسیدیم اونجا . بعد از ...
24 بهمن 1393

بازم امتحانای مامانی

سلام گل دخترمن ایام امتحانای مامان رسید و روزهای پراسترس و پرهیاهو..... خداروشکر این ترم امتحانات توی پنج شهر دیگه بجز قم برگزار میشه که من کرمان رو انتخاب کردم که بهمون نزدیکتره.البته این وسط اززیارت عمه سادات ومسجد جمکران محروم شدیم.اما برای راحتی شما  شهر نزدیکتر رو انتخاب کردم.   این مدت که بابایی سفرن دوتاازدوستای گلم که شماخیلی  دوسشون داری پیشمونن اما اندرحکایت این روزها: دوه روز اول رو کامل خونه بودیم.بعدش چندروزی رفتیم خونه حنانه جون.بعداز اون یه آخرهفته رفتیم فهرج برای کلاس رفع اشکال من.اونجا توی مهد دوست گلم مستقربودیم.روز شنبه به خاطر طوفان موندگار شدیم وشماحسابی بابچه های مهد بازی کردی .یکشنبه اومدیم خ...
18 بهمن 1393

عفیفه و نازنین

سلام جوجه قندی من تازگی یه کارایی میکنی که دوست دارم قورتت بدم. یه عروسک داری که وقتی7_8 ماهه بودی واست خریدیم و اسمش رو گذاشتم نازنین.شماهم بیش از حد دوسش داری.طوری که کسی نباید بهش دست بزنه. اما حکایت امشب : من و خاله درحال تماشای سریال عفیفه نازنین روبرداشته رو به من :إه إه چیکارکنم مامان اشاره به شلوار نازنین درش بیارم؟ سرتکون دادنت به نشونه جواب مثبت.... بعد رفتن به سمت حمام و ...... ******** بعد ازشام من درحال پیام نوشتن خاله درحال تماشای تلویزیون عفیفه یه بالش هم قد خودش روی پاش نازنین روی بالش یه پارچه روی صورتش.... مامااااان جانم انگشت کوچولوت کنار بینیت : هیییییسسسس... ********   آ...
7 بهمن 1393

دارو گیاهی یاشیمیایی؟؟؟

سلام خانوم خوشگل من حدود دو هفته قبل شما یکدفعه تب کردی.حدوددوروز تمام.بخاطر روزای تعطیل دکتر نبود.صبح شنبه بردیمت دکترکه طبق معمول تجویزهای همیشگی شربت سرفه و مسکن برات نسخه شد باضافه چاشنی آنتی بیوتیک.شماهم فوق العاده بددارویی.دوروز به زور داروهاتو بهت دادم. ولی دیدم حالت بهترنمیشه که هیچ بدترهم میشی.دوباره تب کردی و حالت تهوع بهش اضافه شد.دیگه شدم دست به دامن داروهای طب سنتی خودمون.البته اوناروهم به زور میخوردی اما چاره ای نبود.بااون وضع عفونت بینی هات اگرمجدددکتررفته بودیم پنی سیلین روحتماباید نوش جان میکردی.خداروشکرسه روزه عفونتت برطرف شد و از تب و حالت تهوع هم خبری نبود.اشتهاتم به غذا برگشت. این چندمین باربودکه شماباطب سنتی درمان م...
4 بهمن 1393

فرشته ها دست میزنن....

سلام خانوم طلا بعضی وقتا نشستم یا مشغول انجام کار یادرسم میای ددستمومیکشی وپاهاتو میزنی زمین که یعنی پاشو فرشته ها بخون...   فرشته ها دست میزنن ... دست دست دست فرشته ها پا میکوبن... پا پا پا فرشته ها میچرخن ... چرخ چرخ چرخ فرشته ها میخندن ... ها ها ها   وباهربندش دست میزنی پامیکوبی میچرخی میخندی وماروهم مجبور میکنی همراهیت کنیم... دوست دارم لواشک کوچولوی من... ...
1 بهمن 1393