عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

زیارت قبول

سلام ماه زمینی من شام شهادت حضرت زینب سلام الله علیها همه با هم رفتیم حرم .جای همگی خالی یه زیارت دلچسب کردیم . شما بی نهایت به حرم علاقه داری . تا نزدیک 12.30 شب حرم بودیم . شما هم حسابی بهت خوش گذشت . هرکی میدیدت با اون مقنعه خوشگلت صورتتو میبوسید . یه خانمی هم میگفت دعا کنین دختری که توی راه دارم مثل دختر شما ناز باشه . فدای زیباییهات بشم من . خلاصه اومدیم خونه . شما هم خوابیدی . روز بعد مهمونای پدر جون رفتن . ظهر رفتیم خونه عزیز جون . اونجا شما عینک عمه جون رو زدی . مااااااااااه شدی دورت بگردم اما زود عینک رو برمیداشتی . آخه همه چی رو از پشت عینک اینطوری میدیدی قربون چشای نازت تا شب کارها مونو انجام میدا...
27 ارديبهشت 1393

مهمان

سلام نازگل من چند روزه از تهران واسه پدر جون مهمون اومده . یه شب باهم رفتیم حرم . شما هم یه دختر خوب و آروم بودی . یه پسر کوچولو دارن اسمش محمد رضاست . اصلا باهم نمیسازین .یعنی محمد رضا تا میبینه شما به طرفش میری فرار میکنه . آخه دوست نداره چشاشو در بیاری !!!! واسه همین مجبور شدم تک تک ازتون عکس بگیرم اینم محمد رضا و باباجونش اینم شما و پدر جون شبش دوستشون هم اومدن . اونا یه پسر ده ساله دارن که اسمش مانی جونه. عوضش شما حسابی باهاش رفیقی و از بغلش پایین نمیای اگر از این به بعد مطالبت عکس نداشت تقصیر من نیست  . آخه اینقدر بلا شدی که نمیذاری ازت عکس بگیرم . مثل این عکس !!! دیروز بردمت کنترل...
27 ارديبهشت 1393

نه ماهگیت مبارک

سلام دلبند من چشم بهم زدیم نه ماهت تموم شد و وارد دهمین ماه زندگیت شدی این ماه بدون کمک میشینی . دستت رو به نشونه ی خداحافظی تکون میدی . چهار دست و پا میری . دست به مبل میگیری و بلند میشی و خلاصه کلی شیرین کاری های دیگه میکنی قربونت بشم عکسای این ماه رو بیشتر توی مطالب گذاشتم . اما چندتا عکس بدون شرح جاافتاده که واسه یادگاری برات میذارم اینجا با تعجب داری به من نگاه میکنی فدای اون چشات اینجا هم مقنعه عمه جون رو سرت کردم شدی ننه نقلی . نفس منی زیبا اینجا هم بعد کلی بازی کردن راحت خوابیدی . خواب خوب ببینی دخترکم میبوسمت گل قندم ... ...
26 ارديبهشت 1393

کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود ...

سلام عسلکم امروز 15رجب وفات حضرت زینب سلام الله علیهاست . وفات شیرزن کربلا . از همین جا این روز رو به همه دوستان تسلیت میگم نام زینب در شئون زندگی گل میکند در دل عشاق ایجاد تحول میکند مهدی زهرا که خودرمز توسل بر خداست در مقام ذکر با زینب توسل میکند     نامه من به دخترم در ادامه مطلب دخترکم خواهر که باشی تمام غم ها را به جان میخری تا برادرت غم بر چهره اش ننشیند خواهر که باشی با تمام وجود پای برادرت میمانی خواهر که باشی از خانواده و حتی فرزندانت که پاره وجودت هستند میگذری تا برادرت به سلامت باشد خواهر که باشی نفست ؛ عمرت ؛ وجودت و همه چیزت میشود برادر ...
25 ارديبهشت 1393

تقدیم به پدر عالم

  دست مرا گرفتید تا یادتان بمانم از عمق خاک بردید تا اوج آسمانم گویند امام هر عصر بابای آن زمان است روز پدر مبارک بابای مهربانم ...
23 ارديبهشت 1393

میلاد امام علی علیه السلام

سلام عمر دل من امروز میلاد امیر المؤمنین علیه السلام و روز پدره .عیدت مبارک میوه دلم اما باباجون پیش ما نیستن اما همین که سلامتن خدا رو شکر میکنم . از همین جا روز پدر رو از طرف شما به بابایی تبریک میگم بابا جون روزتون مبارک دستای گرمتونو میبوسم انشاالله باباجون زودتر برگردن دوست دارم امید دلم ... نمیدونم چراامروز صبح بی دلیل بهانه میگرفتی . منم حسابی دلم گرفته بود .هر کار میکردم آروم نمیشدی نفس من . بغلت گرفتم . توی خونه راه میبردمت و واست لالایی میخوندم . اما بازم آروم نمیشدی . منم ناخودآگاه گریه ام گرفت . اشک میریختم و باهات صحبت میکردم .بهت میگفتم : گل من . منم دلم گرفته . منم دلم...
23 ارديبهشت 1393

میلاد امام جواد؛ اومدن علی کوچولو

سلام عمر من پنج شنبه خاله معصومه(دوستم) با پسر کوچولوش علی اومدن خونه ما . تا شب شما دوتا حسابی با هم بازی کردین . نوبتی هم میخوابیدین . واسه همین من و خاله نتونستیم خیلی باهم گپ بزنیم . اینقدر هم شلوغ کاری میکردین که نمیشد ازتون عکس گرفت . اینم شکار کردم شب هم با خاله رفتیم جشن میلاد امام جواد علیه السلام و حضرت علی اصغر علیه السلام . عید همگی مبارک خییییییییییلی عالی بود . جای همگی خالی . شما هم حسابی کیف کردی . شب نزدیک ساعت 12 بود که خاله مارو رسوندن خونه . اینقدر خسته بودی که نرسیده به خونه حسابی گیج بودی . به محض اینکه رسیدیم خوابیدی . جمعه هم از صبح با پدر جون و عمه جونا همگی با خاور پدر جون رفتیم آرامگا...
23 ارديبهشت 1393

روز معلم

سلام دخترک شیرینم امروز 12 اردیبهشت روز بزرگداشت مقام معلمه . خیلی دوست داشتم بریم به بعضی معلم های دوران دبیرستانم  حضورا تبریک بگیم . اما شدیدا سرما خوردم که نمیتونم از جام بلند شم . از همین جا دست تک تک اساتید بزرگوارمو میبوسم و براشون آرزوی موفقیت و طول عمر با عزت دارم بهترین خاطرات زندگیم را از تو دارم بهترین روزهای عمرم را با تو سپری کرده ام امروزم از توست و فردایم باتو چه خواهی کرد با اندیشه هایم ؛ معلمم ...
18 ارديبهشت 1393

خرید

سلام هستی خانوم دیشب تنهابودیم رفتیم پایین خونه عزیز جون . اونجا کلی با عمه جون بازی کردی . توی کمد رو خیلی دوست داری . اینجا هم عمه جون گذاشتنت توی کمد   بعد هم گذاشتنت توی کارتون سماور !!! اینجا هم داری تلاش میکنی بیای بیرون البته ببخشید عکس ها یه خورده تار شده بعد که بابایی اومدن رفتیم مرکز خرید پرسون . اونجا عمو جون و زن عمو جون رو دیدیم . طبق معمول شما باز با تعجب و کنجکاوی فراوووون به اطراف نگاه میکردی از اونجا یه بسته توپ خوشگل برات خریدیم . بعد هم جای همگی خالی آبمیوه خریدیم بخوریم . البته اگر علیا حضرت اجازه بدن !!!! بعد هم رفتیم خونه ...
18 ارديبهشت 1393

رفتن بابایی

سلام نازگل من امروز17اردیبهشت 93 بابایی دوباره رفتن روداب و ما تنها شدیم این یک هفته ای که بابایی پیش ما بودن اصلا ازشون جدا نمیشدی . امروز هم یه جوری رفتن که شما نبینی شون . وگرنه گریه میکردی . بابایی که رفتن اومدیم بالا . لالایی واست میخوندم که بخوابی . بدجوری دلم گرفت . این بار رفتن بابایی بد جوری داغونم کرد . خیلی دلم گرفت . خلاصه خوابیدی و من کارهامونو انجام دادم . اما زود بیدار شدی . واسه همین زنگ زدم عمه جون اومدن بالا با شما بازی کنن تا من به کارهام برسم . بعد که کارام تموم شد شما رو گذاشتم توی روروک که به عزیز زنگ بزنم احوال دختر خاله رو بپرسم .گفتن به خاطر زردی بستری شده بیمارستان . یه غم بزرگ انگار روی دلم اومد . خاطر...
18 ارديبهشت 1393