عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

سومين مرواريد

سلام طلا خانم امروزدوشنبه ١٦تير داريم راهي كرمان ميشيم . ديروز سومين دندون قشنگت هم دراومد عزيزم دعاكن همه چيز خوب پيش بره. شايد تايه مدت نتونم برات مطلب بذارم.اما سرفرصت تمام خاطرات و عكساتو واست ميذارم ميبوسمت هستي من
16 تير 1393

دومين مرواريد

سلام دلبر طلا شكرخدا دومين مرواريدقشنگت هم به تاريخ پنج شنبه  ٩تير٩٣مصادف با پنجمين روز از ماه مبارك جونه زد . اين چند روزه حسابي درگيريم.بابايي هم بسلامتي اومدن.كارامون شكر خدا تقريبا تموم شده و تا آخر هفته اسباب كشي ميكنيم دختر مهربونم از اينكه اين مد ت توي اسباب كشي دخترخوبي بودي و نهايت همكاري رو بامن داشتي ازت ممنونم .همين كه توي خونه شلوغ پراز كارتون كه آزادي رو نسبتا ازت گرفته و بود و نميتونستي راحت بازي كني اما طاقت آوردي و مهم تر از همه برخلاف تصور من كاري به كارتون ها نداشتي بزرگترين كار رو انجام دادي بخاطر بودنت ازت ممنونم هميشه برام بمون ستاره جونم...  
14 تير 1393

پیشواز ماه مهمانی

سلام آبنبات من امروز 7 تیر و آخرین روز از ماه معظم شعبانه . از فردا ماه مبارک رمضان شروع میشه . یه ماه پربرکت که دست و پای شیطان توی غل و زنجیره و ما همگی مهمان سفره خدای بزرگیم . البته همیشه سر سفره پروردگارمون هستیم اما این بار طور دیگه و به صورت ویژه . اما امسال هم مثل سال گذشته من نمیتونم روزه بگیرم . اما انشاالله خدا به ما هم بخاطر شما که پاک و معصومین یه نگاه ویژه داشته باشه . ام ا هفت تیر یاد آور حادثه تلخ شهادت بزرگان انقلابیمون شهید بهشتی و 72 تن از یارانشونه . انشاالله بتونیم رهرو راه این بزرگان و قدردان زحماتشون باشیم . (خلاصه حادثه رو توی ادامه مطلب برات میذارم) اما این چند روز حسابی درگیر جمع کردن مابقی...
7 تير 1393

جمع کردن اسباب و تولد بهار

سلام غنچه من امروز اول تیر 93 ساعت 12 شب گذشته و باوجود خستگی زیادی که داشتم اما نتونستم این خبر خوب رو به موقع برات ننویسم امروز از صبح عزیز جون و خاله جون و زندایی جون اومدن کمک که اسباب هامونو جمع کنیم و آماده بشیم واسه اسباب کشی . روز سخت و پر مشغله ای بود . اما شکر خدا بیشتر اسباب ها جمع شد . البته زندایی جون بنده خدا بیشتر کارها رو کردن. چون شما و فاطمه دست و پای من و خاله جون رو بسته بودین و ما عملا کار خاصی نمیتونستیم انجام بدیم . دست عزیز جون و زندایی جون درد نکنه. اما خبر خوب تولد دختر دایی جون بابایی بهار خانوم بود که امشب توی بیمارستانی که شما به دنیا اومدی به دنیا اومد و تابستون همه مونو بهاری کرد . دل توی د...
2 تير 1393
1