عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

بازم شیرین کاری...

سلام گلبهار من هرچی بزرگترمیشی خوردنی ترمیشی یه وقتایی دلم میخواد درسته قورتت بدم.مثلا: وقتی روسری منو سرت میذاری وسعی میکنی زیر گلوت نگهش داری وعروسکت بغلته یاوقتی صدای اذون رومیشنوی روسری منو مثل چادر سرت میندازی جانماز پهن میکنی ورکوع سجده‌های خوشگل میری یاوقتی از اتاقت میای بیرون وبازبون خودت شروع میکنی به توضیح دادن وهم زمان دستاتو تکون میدی یاوقتی سرسفره به عروسکات و اسباب بازیهات غذا میدی و دهنت روبایه صدای ملچ ومولوچ تکون میدی یا اون زمانی که کسی رومیترسونی یاوقتی مثلا میترسی یا زمانی که میگم هاپو چی میگه وبااون صدای قشنگت میگی هاپ یا وقتی ادای خاله اسمارودرمیاری یاوقتی به یه چیز داغ اشاره میکنی ولبای کوچول...
20 آذر 1393

شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام

سلام عسل شیرین فردا عزییییییزمهست.شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام البته مشهورتر توی تقویم ها میلاد امام کاظم علیه السلام هست ولی تاکیدعلما بر اقامه عزا در این روزه.این غم بزرگ روبه همه شیعیان حضرت تسلیت میگم دیروز هم پنج صفروسالروز عروج دخترسه ساله امام حسین علیه السلام درخرابه شام بود که متاسفانه حرمت این روز رو بعضی برنامه های کودک نگه نداشتن وغم وغصه هامونوچندبرابرکردن.البته خداروشکراهل تلویزیون وبرنامه کودک نیستی وازآسیب های این جعبه جادویی تاحدودی درامانی. دیروز هم رفتیم خونه خاله سحروعموسلمان.اولش خجالت میکشیدی ولی کم کم آشناشدی وحسابی بازی کردی.یه عروسک گربه خاکستری خوشگل هم هدیه دادن بهت که دستشون دردنکنه خیلی قشنگه.امشبم...
8 آذر 1393

چندعکس جامانده

سلام نازگل من چندتاعکس ازمطالب قبلی بوده که فرصت نشده بودبرات بذارم که توی این قسمت میخوام بذارمشون اول عکسای مراسم شیرخوارگان       بعدهم چندتاعکس ازسفرمشهد دست توی دست بابایی تاتا نی نی     اینم کفشی که برات گرفتم مبارکت باشه نازنین من اینم تیپ سفید ماه زمینی من فدای تو الهی که لباس سفیداحرام روتوی تنت ببینم   دوست دارم مهربونم ..... ...
6 آذر 1393

زبون بازکردن بانو

سلام پاره تنم دو سه روزی میشه که کلمه مامان رومیگی.البته کلمات پراکنده قبلا می گفتی ولی این کلمه رو یاد گرفتی وتکرارمیکنی.میای لباسمو میگیری وبالحن کشدار میگی مااااااماااااا. دلم غش میکنه عمرم وقتی صدام میکنی امشبم باحنانه ومامانش اینارفتیم بازاریه کفش سفید ناز برانازدونم خریدیم . مبارکت باشه عسلم ان شاءالله به خوشی بپوشی.موقع برگشت توی  ماشین کلمه کاکارودائم تکرار میکردی والانم دائم باحنانه بازی میکنی ومیگی کاکا،کاکا قربون شیرین زبونیات عشقم میبوسمت
5 آذر 1393
1