عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

رحلت پدر انقلاب

سلام عروسکم 14 خرداد مصادف با سالگرد رحلت امام خمینی رحمه الله علیه ، پدر انقلاب ماست گلم  زندگی این پیر فرزانه رو خوب خوب مطالعه کن و ایشون رو الگوی خودت قراربده ...
16 خرداد 1394

دخترخوشحال،مادربی حال

سلام ستاره سحرم شب میلاد رفتیم جشن . اما نذاشتی ازت عکس بگیرم. روزعیددحالم اصلا خوب نبود. شماهم  خیلی پرانرژی و سرحال بودی . ولی نمیتونستم بلند شم باهات بازی کنم . واسه همین گفتم میخوای لباس بپوشی ازت عکس بگیرم؟ فوری استقبال کردی و گفتی عست.عست(عکس). منم لباسی که  عزیزجون از کربلا واست آوردن و رفته بودیم جشن رو تنت کردم وبا اعمال شاقه چندتا عکس ازت گرفتم که بعضیاشم تار افتاده . کلی هم ژست میگرفتی فدای ژست گرفتنات اینجاهم داری باسماوری که عزیزجون برات خریدن برای خودت چای میری و میخوری ممنون مامان گلم که هر بار میایم مشهد باهدیه بدرقه مون میکنین   همیشه بخند همیشه بهارم ...
16 خرداد 1394

قدم قدم تا استقلال

سلام ماه شبای مادر داری به دوسالگی نزدیک میشی و قدم به قدم مراحل استقلال رو طی میکنی درسن هفده ماهگی خداروشکر با پوشک بای بای کردی و بیست و یک ماهگی هم ازشیرگرفته شدی. شکرخدا خیلی سخت نبود وشما براحتی با قضیه کنار اومدی و خانوووووم شدی.   اما مرحله بعدی جداشدن شما موقع خواب شبانه است. الان چندماهه که ظهرها توی اتاق خودت و تخت خودت تنهایی میخوابی. یکماهم هست که شب ها کنار تخت ما روی زمین واست تشک پهن میکنم میخوابی. دوشبه که تشکت رو به قسمت بالاسر تختمون انتقال دادم که کم کم تنها خوابیدن رو تجربه کنی . ماه مبارک به امید خدا به راهرو و بعد به اتاق خودت منتقل خواهی شد . موقع خواب هم لالایی و ننو و.... خبری نیست . کنارت دراز میکشم و ...
13 خرداد 1394

میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

باسلام ای آقا شبتان مهتابی روز میلاد شما در پیش است عرض تبریک آقا وکمی بی تابی کوچه ها منتظرند دشت ها حوصله سبزه ندارند دگر پس چرادیرآقا؟ این نفس ها به فدای کف نعلین شما اندکی تند قدم بردارید .... ...
13 خرداد 1394

اندراحوالات بانو وپویا

سلام گلبرگ من عروسک جدیدت چون قیافه اش پسرونه است من یه اسم پسرونه بایدانتخاب میکردم. اسم هم باید آسون میبود که بتونی تلفظ کنی . واسه همین اسمشو گذاشتم پویا . شماهم خیلی قشنگ صداش میکنی پویا پویا اما این روزها شبانه روزت با پویا میگذره. غذا و آب بهش میدی. لالایی میکنی . دستشویی میبریش. پوشکش میکنی . حموم میبریش . ظهر و شب هم کنار خودت میخوابونیش . باهاش نقاشی میکشی . توی کالسکه راه میبریش . گاهی هم با نازنین دوتاشونو بغل میگیری و میگردونی توی خونه . البته این عکس خواب نیستی داری بازی میکنی خلاصه شبانه روزت شده پویا .  امیدوارم تا آخر دوسش داشته باشی میبوسمت   ...
12 خرداد 1394

شهربهشت 3

سلام زائرارباب روزایی که مشهد بودیم به محض اینکه بیدار میشدی میگفتم کجابریم ؟ سریع میگفتی آقا. خیلی خوشحالم عزیز دلم که توی این سن و سال زیارت ارباب برات شیرین تر بوده از تفریحات دیگه است که حرم رو به پارک  و .... ترجیح میدی . منم بعد برگشت بخاطر اینکه دختر خوبی بودی برات یه چیزی میخریدم . یه روز کتاب داستان برات خریدم . روزای دیگه هم خوراکی مثل بستنی که خیلی دوست داری. توی حرم هم میذاشتم راحت باشی . بیشتر توی صحن مینشستم که شلوغی داخل حرم اذیتت نکنه. شما هم میدویدی دنبال پرنده ها و گاهی هم کنار حوض  آب بازی میکرد دنیا و آخرت همنشین آقا باشی گلم  
12 خرداد 1394

آموزش کلمات

سلام دلبرخانوم بعدازاینکه چندتاحرف رویهت یاددادم دیدم علاقه نشون نمیدی به آموزش کلمات روآوردم و خداروشکر پیشرفت خیلی خوبه. تا الان حدود سیزده تا کلمه رو یاد گرفتی و میتونی بخونی بابا ، مامان ، نی نی ، گل ، ماه ، بارون ،دست ، پا ، چشم ، گوش ، آقا ، آب ، من امیدوارم همینطوری پیش بری
12 خرداد 1394

فرهنگ لغات بانو

سلام شکوفه سیب مامان روز به روز لغات بیشتری یاد میگیری و منو خوشحال تر میکنی اما کلمات نسبتا جدیدت: عمه . عمو . دوک: دوغ . گوچ: گوش،گوشت . عموم:حموم . جی:جیش . دت: دست. پا چش : چشم ماه . بالو: بارون . قد : قند . اوچی: کوچیک . کوکو . آکال : آشغال قاچی : قاشق نقا : نقاشی ومداد رنگی نانا : نازنین عروسک محبوبت . پویا :عروسک جدیدت بچه . بته : بستنی. آقا . حلم :حرم. مهنا : مهسا. مهنی:مهدی . ابا: عباس گش :کفش . نونو : لباس ماشی : ماشین  . حیا: حیاط . عزی: عزیز. نون پلو من و گل رو خیلی واضح و قشنگ میگی.  صدای هاپو و ببعی و کلاغ روهم بلدی تا لغ...
12 خرداد 1394

وروجکانه4

سلام عسلی ن روز به روز شیرین تر میشی و کارات قشنگ تر هرجاببینی آشغال ریخته میگی :مامان اه اه. و زود جارو برمیداری که تمیز کنی وقتی من ظرف میشورم کنارم روی کابینت میشینی. یه اسکاچ مخصوصم داری . ازم میخوای که مایع بریزم و مثلا باهام ظرف میشوری نقاشی کشیدن و کتاب خوندنتم که غوغا کرده کلی برام گردگیری میکنی و جمع و جور اگر ببینی  من و بابای روز زمین دراز کشیدیم زود برامون بالش میاری فدای قلب مهربونت وقتی یه کاری بکنی بهت بگم ناراحت شدم یا اخمت کنم سریع دست دور گردنم میندازی. نازم میکنی میگی : ناااااا.نااااااا. پشت سرهم میبوسی تا بخندم وبگم ناراحت نیستم  یه روز خونه پدرجون سر سفره یه نعلبکی برداشتی بازی کردن.ازدستت افت...
12 خرداد 1394

شهربهشت 2

سلام نبات زعفرونی مامان توی مطالب قبلی برات گفتم که مشهد درگیر جشنهای پدرجون بودیم . ازطرفی هم عزیزجون وآقاجون کربلابودن ودل من بیتاب دیدن این فرشته های زندگیم بود.دوروزآخرازسفربرگشتن. هرچند نتونستم یه دل سیر مادروپدر گلمو ببینم اما خب خوشه ای چیدم. شماهم از بغل عزیز جون تکون نمیخوردی. اما از دیدارما بااستاد بزرگواری که همیشه زحمتشون میدیم روز بعد جشنا تصمیم گرفتیم بریم دیدار یارهمیشه همراه.توی راه خوابیدی .به محض رسیدن بیدارشدی. واز اون جایی که خاله مهربونت ازعلاقه شما به آجیل خبردارن و شماهم جای آجیل هارو میدونی تا چشماتو بازکردی سریع به سمت آجیل ها اشاره کردی. اون شب اینقدر شیرین زبونی کردی و نمک ریختی که دل خاله روبردی. آخه خاله دو...
12 خرداد 1394