بانوی پنج ساله من
سلام عزیز قلبم پاره تنم جگرگوشه ام بازهم دوم شوال ، و سالگرد بهترین روز عمر من.روزی که نام مقدس مادر را برمن نهادند و عزیز معصومی را در آغوش من به ودیعه سپردند که شد تمام زندگی من.بانوی کوچکی که امروز چهارمین بهار عمرش را به اتمام میرساند. دخترکی که حالا شده کمک حال مادر، غمخوار پدر ،و مادرکوچک برادر. از چه برایت بگویم زیبای من از مادری هایت برای برادر کوچکت از دلبری هایت برای پدرت یا از دلسوزی هایت برای من... نازنینم امروز دیگر نیاز نداری کسی غذا دردهانت بگذارد لباست را عوض کند اتاقت را مرتب کند یا حتی گوشزد کند که کارهای شخصیت عقب نیفتد شده ای بانوی تمام عیار شده ای عفیفه ...