عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

یک زیارت، یک خبر شگفت انگیز

سلام دختر قشنگم. خیلی اتفاقی و ناگهانی، با دوستمون دو روزه رفتیم مشهد، که من سونو انجام بدم. حاصل این سفر شد یه خبر خوش و یه زیارت دلچسب . اینم عزیزای دلم توی حرم. اما خبر خوب اینکهههههه داری صاحب یه خواهر جون میشی که خیلی خیلی هم خوشحالی.هم شما و هم داداشی امیدوارم از داشتن خواهر ، لذت ببری و روزای باهم بودنتون،همیشه شیرین باشه ...
9 شهريور 1398

واکسن ورود به مدرسه

سلام دختر ناز من. دوشنبه، هفتم مرداد، بالاخره دستت رو کامل باز کردیم. البته بخاطر خاطره تلخی که از دستگاه های گچ بازکردن داشتی، بابا جون با انبر باز کردن برات. یه خورده سخت بود، اما شکر خدا استرس نداشتی دیگه. امروز هم دهم مرداد ، صبح رفتیم واکسن کلاس اولت رو زدیم. یه کوچولو گریه کردی . بعدش خاله اومدن و با دوستت مشغول بازی شدی. اما ساعت حدود سه تب کردی و درد داشتی که بهت مسکن دادم. الانم خداروشکر بهتری و داری با داداشی کارتون میبینی. ان شاءالله همیشه سالم باشی و... تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد...
10 مرداد 1398

روز دختر و ...

سلام عزیز دل مامان، دختر نازم. این ماه اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد که فرصت نوشتنش رو نداشتم. اولین اتفاق اینکه دقیقا دو روز قبل از روز دختر از بارفیکس افتادی و مچ دست راستت شکست و کلی غصه به دل مامان اومد. حدودا سه هفته است که دست کوچولوت توی گچه. بعد هم روز دختر و هدیه روز دخترت که البته با هدیه تولدت یکی شد. مبارکت باشه باشه خانوم کوچولو. بعدشم رفتیم مشهد برای امتحانات من ، اونحا دو روز هتل اسکان گرفتیم و کلی به شماها خوش گذشت. ایام میلاد امام رضا علیه السلام مشهد بودیم. اما هوا فوق العاده گررررم، و شهر شلووووغ دو بار تونستیم بریم حرم. و اینکه مشهت گچ دستت رو تا آرنج کوتاه کردیم و کمی راحت شدی. ...
4 مرداد 1398

از هرجا،یک خبر

سلام عسل بانوی من. چند تا عکس تو گوشیم دیدم، که توی وبت نذاشتم. این مربوط به غبار روبی امامزاده است که اجازه میدن بعد غبارروبی بریم داخل ضریح. اینم آتش نشانی. یک شب که از جلوی آتشنشانی رد میشدیم، رفتیم بازدید. آقای آتش نشان هم با مهربونی اجازه داد سوار ماشین بشی و عکس بگیری. اینم گل دخترم با بچه های کلاس قرآن پارک شهید فهمیده عفیفه بانو و فاطمه زهرا فدات بشم که اینقدر بچه ها رو دوست داری. همیشه شاد باشی عزیزم. ...
14 خرداد 1398

خوابگاه دبیرستان

سلام گل دخترم. یکی از فعالیت های من توی ایام تحصیلی، مشاوره توی دبیرستان دوره اول بود. گاهی هم خوابگاه میرفتم که بعضی مواقع باهم میرفتیم. امروز آخرین جلسات خوابگاه بود که شما و داداشی و کوثر سادات همرام اومدین. کلی با دخترای خوابگاه بازی کردین. کلی هم عکس یادگار گرفتین. همیشه سالم باشی گل من ...
12 خرداد 1398

لباس عید مامان دوز

سلام دختر نازنینم امسال، لباس عیدت رو خودم دوختم.خیلی خوشت اومده البته برای داداشی هم همین رنگ دوختم، اما بخاطر اینکه نمیذاره اندازه هاشو بگیرم و پرو هم نمیکنه، براش بزرگ در اومده که گذاشتم برای وقتی اندازه اش بشه. البته یه مانتو شلوار هم توی برنامه دوختن دارم برات که ان شاءالله سر فرصت میدوزمش برات گل من. بی نهایت دوستت دارم هدیه قشنگ خدا ...
3 فروردين 1398

پایان سال و نوروز

سلام عزیز دل مامان.دختر پنج و نیم ساله من،دیگه برای خودت خانوم شدی و کلی کمکم میکنی. سال نود هشت هم شروع شد، در کنار شما و باباجون و داداش. سال تحویل ، رفتیم امامزاده. البته شما و داداش کلا خواب بودین. اول فروردین هم ظهر برامون مهمون اومد. زهرا جون، دوستت با خانواده. البته صبح یک فروردین هوا گرم و عالی بود، رفتیم کلی بذر سبزی کاشتیم و با داداشی خاک بازی کردین. سبزه عدس هم که از مهد داده بودن به باغچه منتقل کردیم. روزهای اخر سال نود هفت رو هم مشهد بودیم و کلی خوش گذشت.حرم و شهر بازی معارفی. حالا بریم سراغ عکس و خاطرات این عکس ها رو پروما ازتون گرفتم.تا بابایی کارشون رو تموم کنن، رفتیم پروما دور زدن. ...
2 فروردين 1398