شیرین کاریهای بانوی کوچک خانه ما
سلام دریای من
امشب میخوام از شیرین کاریهات بگم عمرک من
راه رفتن روکاملا مسلط شدی. وقتی هم چیزی رومیخوای بازبون بی زبونی سعی میکنی منظورتو بهم بفهمونی.اون مواقع میخوام قورتت بدم بس که خوشمزه صحبت میکنی.وقتی خسته میشم ومیشینم خیلی خوب میفهمی ومیای دست دور گردنم حلقه میکنی وچندتابوس آبدار نثارصورت خسته من میکنی . بااین کارت خستگیم کاملا ازبین میره. وقتی چیزی رومیخوای وازت میپرسم چنان سرتو به نشانه خواستن تکون میدی که ضعف میکنم برات پاره تنم . وقتی توی آشپزخونه دارم کارمیکنم میای یه دستمال ازم میگیری وشروع میکنی به تمیز کردن کابینت وگاز و.... . قاشق برمیداری میری کنارگاز روپنجه های کوچولوت بلندمیشی تاقدت به قابلمه برسه فدات شم. وقتی صدای اذان رومیشنوی بهت میگم برو جانمازبیار نمازبخونیم سریع جانمازمیاری پهن میکنی وکنارم رکوع وسجده میری فدای نمازخوندنت. روسری منو میندازی روسرت عروسکتم بغل میکنی ساعت هاهمینطوری بازی میکنی.هرچی بخوای بخوری اول به عروسکات میدی فدای دل مهربونت بشم. هر موقع هم من یابابایی کتاب بازکنیم فوری میای . بی نهایت به کتاب ونقاشییعلاقه داری کمال الملک کوچولوی مادر.اینقدرهم قشنگ مداد دست میگیری وبادقت نقاشی میکشی که همه تعجب میکنن. صبح که میبرمت دست وصورتت روبشوری سریع مسح سرمیکشی.دست وپا وچشم و... رو میشناسی ووقتی ازت میپرسم چنان باناز جواب میدی که دلم میره واست . کشوییلباسات روخالی میکنی ولباساتو میاری میگی تنم کن.گاهی چندین بلوز وشلواررو روی هم میگی تنت کنم. ازتخت به تنهایی بالاوپایین میری ومن ازاین بابت خیالم راحتهه که صبح بیدارمیشی من کنارت نیستم ازتخت نمیفتی . وقتی میریم جایی که بچه هاهستن خوراکیهاتو توی درب قابلمه ات میریزی صداشون میکنی که بیان ببخورندورتتبگردم مهربون .کشوهای کابینت هاروخالی میکنی . هرچی هم دستت باشه روش میشینی و میگی تیکو تیکو وتوی عالم خودت اسب سواری میکنی.
خلاصه هرروز شیرین وشیرین ترمیشی وبیشتر دلبری میکنی زیبای من ....
همیشه سلامت باشی دلبرکم
دوست دارم...