عفیفه و نازنین
سلام جوجه قندی من
تازگی یه کارایی میکنی که دوست دارم قورتت بدم.
یه عروسک داری که وقتی7_8 ماهه بودی واست خریدیم و اسمش رو گذاشتم نازنین.شماهم بیش از حد دوسش داری.طوری که کسی نباید بهش دست بزنه.
اما حکایت امشب :
من و خاله درحال تماشای سریال
عفیفه نازنین روبرداشته رو به من :إه إه
چیکارکنم مامان
اشاره به شلوار نازنین
درش بیارم؟
سرتکون دادنت به نشونه جواب مثبت....
بعد رفتن به سمت حمام و ......
********
بعد ازشام
من درحال پیام نوشتن
خاله درحال تماشای تلویزیون
عفیفه یه بالش هم قد خودش روی پاش
نازنین روی بالش
یه پارچه روی صورتش....
مامااااان
جانم
انگشت کوچولوت کنار بینیت : هیییییسسسس...
********
آخرشب موقع دستشویی رفتن:
نازنین هم همراهیت میکنه
صورتت روشستم که بری بیرون
نازنین روتوی حوله میپیچی میری بیرون
اما دوباره برمیگردی
میشینی کنار تشت کوچولو که آب بازی میکنی و بادقت صورتش رو میشوری
**********
موقع خواب:
روسری انداختی روی سرت
توی دستات گوشه هاشو مچاله میکنی و میدی زیر گلوت و همونطوری سرت رومیذاری روی بالش
خوابت میگیره
توی بغلم پشت کردی به من نازنین رو بغل گرفتی و تندتند میبوسیش
**********
آخرش نازنین یه گوشه خواب عفیفه یه طرف دیگر بیهوش از خستگی کار روزانه...
*****
اینم عفیفه در حال شستن صورت نازنین
موفق باشی شیرین زبون من...