یه مهمونی قشنگ
سلام شیرین زبون من
روز23بهمن صبح همگی رفتیم حرم.بعدش خونه خانم انوری دعوت بودیم که از همراهی هامون جداشدیم و رفتیم سمت خونه این رفیق به تمام معنا شفیق ودلسوز من. اگر فرصتی پیش بیاد از ویژگیهای بارز این استاد بزرگوارم برات می نویسم.
خلاصه بگم برات که شما اینجا فوقالعاده آروم و راحتی و هرکار دلت میخواد انجام میدی.اون روز هم هرچی بهت میگفتم پاشو آماده ات کنم بریم صورتتوبرمیگردوندی میگفتی : نییم . یاوقتی میگفتم من برم سرتو تکون میدادی و باهام بای بای میکردی. اینطوری بود که بااصرار ایشون و لجبازی شما زحمت ناهارمون افتاد گردن ایشون . شماهم به شکل عجیبی غذاخوردی . بجز انواع آجیل و میوه و مخلفاتی که قبلا باخاله مهربونت نوش جان کرده بودی. اون روز حسابی سرگرم بودی و خوش گذروندی و کلی هم دلبری کردی. جالب ترین کارت تلویزیون نگاه کردنت بود بااین ژست قشنگ که میخواستیم دوتایی بخوریمت
همیشه خوش باشی گلم...