عاشق ارباب...
سلام دخترامام رضایی من
الان که دارم این مطلب روبرات مینویسم ساعت هشت دقیقه بامداد و حدودا دوساعتی بیشتر از سال93 باقی نمونده
امسال هم گذشت.مثل برق وباد.سالی با تمام پستی و بلندی.سختی و راحتی. شیرینی و تلخی.انگارهمین دیروز بود که خاطرات نوروز83 روبرات مینوشتم. امیدوارم روزنگارخوبی از این سال برات جاودانه کرده باشم.
اما دوست دارم آخرین خاطره امسالت شیرین ترین اونها باشه
امشب توی آشپزخونه مشغول کارای همیشگیم بودم و شماهم درحال قدم زدن کناربنده . تلویزیون هم طبق معمول همیشه شبکه قرآن . ویژه برنامه هفت سلام . ساعت هشت هرشب اتفاقی مبارک از این شبکه میفته و اون هم.....
ساعت هشت...
شبکه هشت...
صلوات خاصه امام هشتم....
وپرکشیدن دلهای عاشق.....
یکدفعه تا صدای مرحوم انصاریان روشنیدی اللهم صلی علی علی بن موسی الرضا المرتضی......
صورتتو برگردوندی سمت هال و گفتی مامان ....
ودست روی سینه خم شدی....
وای که چقدر به وجد اومدم.نمیدونستم چطور خداروشکر کنم که از همین سن کم خالصانه و بدون هیچ اهرم زور عشق میورزی به ولی نعمت خوب ما .....
همون لحظه روکردم به عکس حرم گفتم یا امام رضا. عفیفه رو به خودت سپردم.کمکم کن طوری تربیتش کنم که میخوای...
_________________________________
البته قبلا اینکار رو با دیدن عکس یا فیلم حرم انجام میدادی اما امشب فقط صدای صلوات روشنیدی و سلام دادی....
الان که دارم مینویسم بغض شیرینی توی گلوم احساس میکنم
خدایا شکرت