عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

واکسن دوماهگی ...

1392/9/20 17:45
نویسنده : مامان عفیفه
301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل همیشه بهارم

روزها و هفته ها تند و تند گذشتن و 19مهر نزدیک میشد . دل من تالاپ تولوپ میکرد . نوزدهم جمعه بود . واسه همین پنج شنبه صبح با بابا جون رفتیم مرکز بهداشت تا اولین واکسنت رو بزنیم . وقتی رفتیم کسی نبود و بهداشت خلوت خلوت بود . گفت چون قطره فلج نیومده واکسنش رو هم نمیزنیم . مسئول تزریقات هم نیست . هر چی اصرار کردم فایده نداشت . داشتیم بر میگشتیم خونه که توی راه یادم اومد قراره شنبه بریم سفر . دوباره برگشتیم بهداشت . گفتم : ما شنبه داریم میریم مسافرت . واکسنش رو بزنین که با خیال راحت برم . واسه قطره اش بعدا میام . خلاصه اینقدر گفتم که راضی شدن . اما زدن واکسن همان و گریه کردن شما همان . الهی بمیرم اینقدر گریه کردی که باباجون توی کوچه صداتو شنیده بود . ضعف کردی. از رد واکسنت هم کلی خون اومد . پتو و شلوارت هم خونی شد . یه کم شیر خوردی اومدیم توی ماشین. دویاره شیر خوردی و خوابیدی . شبش هم باباجون شب کار بودن . دائم دوست داشتی بغلم باشی . ساعت 11 شب بود که از شدت گرسنگی نزدیک بود بخورم زمین که زن عمو جون اومدن بغلت کردن و من شام خوردم . شکر خدا خیلی اذیت نکردی .

اینم عکست بعد واکسن

بعد واکسن

خداکنه واکسن های دیگه هم اذیت نشی ...

پسندها (1)

نظرات (0)