عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

اولین مسافرت

1392/9/20 18:43
نویسنده : مامان عفیفه
392 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه 20مهر ماه بود که بعد از ناهار به سمت قم راه افتادیم . شب رو نیشابور خونه خاله عصمت جون خوابیدیم . اون شب هوا خیلی سرد بود . صبح زود راه افتادیم سمت قم . توی راه شما دختر خوبی بودی . عقب واست پتو پهن کرده بودیم و شما راحت دراز میکشیدی . میخوابیدی . باخودت بازی میکردی . انگار اومده بودی هتل . ببین چه ناز خوابیدی

لالا

وسط راه موقع نماز ظهر که نگه داشتیم شما شروع کردی به جیغ کشیدن . دلیلشو نمیدونستم . تا قم نسبتا ناآروم بودی . وقتی رسیدیم خونه دایی جون بردم توی حمام شستمت . آروم شدی و خوابیدی . صبح بیدار شدیم آماده شدیم که بریم حرم . توی حرم آروم بودی . اما وسط نماز ظهر دوباره شروع کردی به جیغ کشیدن . نماز ظهر رو خوندم برگشتیم خونه دایی جون . بعد از ناهار رفتیم حرم زیارت که بعدش بریم جمکران . زنداییی جون هم یه لباس نارنجی خوشگل بهت کادو دادن که تنت کردم رفتیم زیارت . بعد از نماز مغرب راه افتادیم سمت مسجد جمکران . وقتی رفتیم داخل مسجد اولش شیر خوردی و آروم بودی . اما باز دوباره شروع کردی به جیغ کشیدن . هر کار میکردم آروم نمیشدی . اون شب تا خونه دایی گریه کردی . خونه که رسیدیم خوابیدی . روز بعدعرفه بود . نزدیک ظهر دیدم آروم شدی رفتیم حرم . قرار شد واسه دعا برگردیم خونه . اما شما آروم بودی موندیم. هنوز دعا شروع نشده بود که باز شروع کردیی به جیغ کشیدن . این دفعه منم شروع کردم به گریه کردن . خلاصه با بابا جون بردیمت دکتر . گفت گوش و گلوت ملتهبه . یه آمپولت زد و رفتیم خونه دایی جون . چمدونمونو بستیم تا صبح بریم شهر ری زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام و بعد راهی مشهد بشیم . نماز صبح رو خوندیم و راهی مشهد شدیم . اول رفتیم شهرری زیارت . نماز عید فربان رو اونجا خوندیم . ساعت حدود9 بود راه افتادیم . تهران رو رد کردیم که باز شروع کردی به بی قراری . کنار جاده هرچی راه بردمت آروم نشدی . آخر بهت استامینوفن دادم خوابیدی . شکر خدا تا نیشابور آروم بودی . شب خونه خاله عصمت خوابیدیم . فردا عصر رگشتیم مشهد . اول سرراه بردیمت دکتر . گفت شکر خدا خوبه . بعد که رسیدیم خونه بابا جون شب کار بودن . اون شب شکر خدا خوابیدی .

اینم چندتا عکس از مسافرتمون

قم

جمکران

 

قم

الهی هیچوقت مریض نشی نازنین من ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)