من وبانو تنها
سلام خوشمزه خانم
الان سه روزی میشه بابایی برای یه کاری رفتن مشهد.هرچی سبک سنگین کردیم ماهم بریم به دلایلی نشد.خلاصه موندیم خونمون.شماهم شکرخدا خیلی بهانه نمیگیری.فقط وقتی بیدارمیشی میگی بابایی جون من کجا رفتن؟یا وقتی ببینی یه بچه با باباشه سریع میپرسی بابایی جون من کی میان؟دیروزم که رفتیم باخاله اسماباغچه روسروسامون بدیم میگفتی بابایی جونم بیان درست کنن من برم گل بازی.خلاصه دخترمنطقی و قانعی هستی شکرخدا و خیلی زود با صحبت کردن قانع میشی.
اماهربار که سراغ بابایی جون رومیگیری دلم میشه آتیش برای اون مادری که هربار درجواب بچه اش که کو بابام؟میگفت رفته مکه برات سوغاتی بیاره.اسباب بازی،لباس،عروسک،ماشین.... واون بچه بارویای کلی سوغات و آغوش گرم بابا میخوابید.ولی همه اونا واقعا رویا شد برای همیشه...
وچه زجری میکشه اون مادر...آخه چه جوابی داره برای چشمای منتظر و دل تنگ فرزندش؟
لعن الله آل سعود...