عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

وروجکانه 5

1394/9/14 23:21
نویسنده : مامان عفیفه
310 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 شیرین بانو 
این روزاخیلی شیرین زبون شدی و کلی حرفای گنده گنده میزنی.چندتایی که توی ذهنمه مینویسم که برات بمونه 
_عفیفه خانوم عروسکارو کنارهم خوابونده.مامان نگاه کنین نی نی هام خوابیدن داداششون رفته کربلا.دورت بگردم عاشق حرمی.یکسره میگی بریم حرم،بریم کربلا 
_نی نی ریزه هاتو آوردی.میگی اینا تو دلم بودن دینا(دنیا)اومدن!!!آخه نازنینم چطوری بهت بفهمونم فقط مامانا نی نی دنیامیارن؟؟؟ 
_جلدماژیک حنانه جون بازشده بود.میگم نکنین تا بچسبونم.میگی خب هرکارش میکنم نمیچسبه!!! 
_استکانای چای روبردم در قندون جامونده.میگی مامان در قندون رو بذارین قندا خشک نشن!!!فدای فهم ودرکت اینو ازکجا آوردی؟ 
_یکسره باخودت شعرمیخونی توی خونه.گاهی شعرایی که بلدی باهم قاطی میکنی و یه آش شله قلمکاری میسازی.وقتی منو بابایی درس میخونیم میای کتاب منو برمیداری شروع میکنی به خوندن:اگه کارزشت بکنی مامان ناراحت میشن.وکلی چیزای دیگه که من توی قصه هابرات میگم 
_میگم کی اسباب بازیها رومیبره توی اتاق؟بالحن خوشگلی میگی:خودتون.خوشمزه مامانی 
_چندروز پیش توی دستشویی خوردی زمین دست گرفتی به آفتابه.بعد اومدم بغلت کردم ببینم کجات دردگرفته میبینم گریه میکنی میگی:آبا رو ریختم.دیگه مواظبم آفتابه چپه نشه.فدای سرت گلکم.حیف این اشکانیست؟ 
_وقتی میخوری زمین قه قه میخندی میگی کله پاچه شدم(این اصلاح دایی رضاست بجای کله پاشدن) 
_هرموقع بگن کسی مریض شده میگی بهش عسل آب بدن خوب بشه.بس که عاشق شربت عسلی فکرمیکنی همه با عسل آب درمان میشن 
_این روزا فقط کیتی دوست داری.این لباس رو از فروشگاه خودت برداشته بودی.(منو بابایی دنبال لباس بودیم واسه نی نی دوستمون ) 

_داریم میریم دیدن نی نی دوستمون.میگی چرا لباس پسرونه خریدین؟میگم خب نی نی شون پسره.میگی پسرنباشه .میگم پس پس چی باشه؟میگی نی نی باشه.میگم داداشه.میگی داداش نباشه آبجی باشه!!!خب دست من نیست عسلی من 
_همه چی رو میگی چرا؟ مثلا خونه حنانه:مامان چرادرشون اینجوریه؟_خب همین شکلی بوده._چرااین شکلی بوده؟_خب همینجوری ساختنش._چراهمینجوری ساختنش؟_خب دوست داشتن اینجوری باشه. و کلی چیزای دیگه که هی میگی چرا اینجوری هست و اونجوری نیست. 
_میگم عزیزم بهتون گفتم که اینجوری نکنین.میگی خب حواسم نبود دفعه بعد اینجوری نمیکنم.قربونت برم سریع معذرت خواهی میکنی 
_عروسکاروخوابوندی.آروم صحبت میکنی.میری پیش بابا میگی سروصدانکنین نی نی هام خوابن.میگم عفیفه جون بدویین بیاین هنا کوچولو بیدارشده.میای بغلش میگیری میگی:بیدارشدی عزیزم؟وکلی بووووووسه که نثارش میکنی.فدای دل مهربونت 
_صبح ها معمولا قبل8بیدارمیشی صدامیکنی مامان بلندشین بریم صبحانه بخوریم.هرموقع هم بگم چی؟میگی کره حلوا.گاهی میگم شام چی بخوریم؟سریع میگی کره حلوا.کلاخوراکت حلواارده است فدای شکم کوچولوت 
_بابایی درس میخوندن وخلاصه نویسی میکردن خودکارشون تموم شده.روزبعدیه خودکاردیگه برداشتی نقاشی بکشی دیدی رنگ نمیده میگی مامانی بابایی جون خرابش کردن. 
_هرچی بشکنه میگی بابایی جون چسب بخرن بچسبونن.هرچی هم پاره بشه میگی مامانی جون بدوزینش 
نقاشی هاتم کلی پیشرفت کرده.نی نی عینکی،درخت،ابروبارون،بابای ریش وسبیل دار،انگشت دست وپا،وخورشید چیزهاییه که به نقاشی های قبلیت اضافه شده 
همیشه برامون شیرین زبونی کن و بخند که شادیم باشادیهات 
 
 
پسندها (2)

نظرات (0)