چهارسالگیت مبارک بانوی کوچک...
سلام دخترک قد کشیده من
امروز،نوزدهم مرداد۹۶،اولین میوه زندگی ما،چهارساله شد.
امسال،تولدت،درهیاهوی کارهایمان،کمی کمرنگ شد.اما جابجایی و انتقال ما به خراسان،بهترین هدیه تولدت بود که از دستان امام رئوف علیه السلام، گرفتی و گرفتیم.
اما امروز
صبح که چشمان نازت راگشودی،بعدازصبحانه،آماده شدیم به سمت آنجا که عاشقش هستی.آنجایی که ساعتها آرام میمانی وسرگرم بازی میشوی.
تورابه حرم امام مهربانیها بردم.چشمانت از شادی زیارت برق میزد.آنجا دم گوشت زمزمه کردم که امروز چهارساله میشوی...
بعدازنمازظهر،به بازار رفتیم وبه انتخاب خودت،اسباب بازوبستنی خریدی.درراه برگشت،هوس کباب کردی ومن،شما وعلی را مهمان یک کباب ناب کردم.شماهم بااشتهایی وصف ناشدنی،نوش جان کردید ومن،یک تماشاگر این صحنه زیبا بودم.
بعد به خانه آمدیم.ساعت هایمان با بازی کنار یکدیگر گذشت ومن،چه خوشبختم کنارشما...
بابای مهربون،که مشغول جابجاکردن اسباب هابودند،تلفنی این روززیبا را به فرشته کوچکمان تبریک گفتند،وشماهم بازبان شیرینت،شرح ماوقع دادی...
ساعت تولدت،چادر به سر،کنارم نماز میخواندی ومن مسرور ازاین همه خوشبختی...
دخترک من،دخترک کوچک من،حال شده مادر کوچک علی
همدل من...
همدم پدر
همراه برادر
ممنونم ازخدا که تورا آفریده است