عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

رمضان نوشت

1397/3/20 17:00
نویسنده : مامان عفیفه
143 بازدید
اشتراک گذاری

سلام تک ستاره آسمونم

شبهای قدر سپری شد و شما هم خیلی خوب و آروم بودی

شب ۱۹ موقع قرآن بسر خوابیدی

شب ۲۱ کلی مداد رنگی و کاغذ برداشتی و بچه ها رو دور خودت جمع کردی ،همگی خوش و خرم نقاشی کشیدین.اون شب بخاطر اینکه عصر خوابیده بودی تا آخر مراسم بیدار بودی و قرآن سرگرفتی فدای اون دل پاکت بشم

شب ۲۳ هم با دوستات بازی میکردی.موقع قرآن بسر اومدی کنارم ،وسط روضه خوابت برد.

خداروشکر داداشی هم اصلا اذیت نکرد .تا وقتی بیدار بود مشغول بازی،خسته هم که میشد راحت میخوابید

روز قدس هم ساعت۱۱ بیدارشدی صدای شعار دادن رو که شنیدی،منم گفتم راهپیمایی بوده زدی زیر گریه که چرا منو نبردین

خلاصه سریع آماده شدیم و رفتیم.خداروشکر به آخرش رسیدیم

بعدشم رفتیم نماز جمعه.سریع بهت غذا دادم و رفتی مهد آدینه.منم نماز خوندم ،اومدم دنبالت که بریم خونه میگی یه لحظه صبر که نمیکنین شما،میخوان بهم جایزه بدن.

منم گفتم باشه،صبر میکنم.شماهم جایزه تو گرفتی اومدیم خونه.

شب هم بابایی گفتن آماده بشین بریم گناباد بچه ها یه دوری بزنن.ساعت۷رفتیم سمت گناباد.بعد نماز رفتیم یه رستوران افطار بخوریم.واین اولین تجربه افطاری توی رستوران بود برامون.

البته اینو بگم که خیلی بدغذا شدین هردوتاتون.بخاطر گرم شدن هواهم هست.

بعدش رفتیم کاخک خونه دوست باباجون.ساعت نزدیک۱۲ بود که برگشتیم.توی راه یکی از دوستان زنگ زد میخوایم بیایم شب نشینی.

ماهم رسیدیم خونه سریع چای و میوه آماده کردم،بابایی هم زحمت کشیدن حیاط رو آماده کردن.

خلاصه تا ساعت۲:۲۰ مهمونامون بودن.زردآلو هم از درخت نوش جان کردن و رفتن

شما هم خوابیدین و منو بابایی سحری خوردیم خوابیدیم.

خلاصه که ماه مبارک به سرعت برق و باد داره میگذره و من همچنان دستم خالیه...

برام دعا کن فرشته ی پاک من...

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانیمامانی
20 خرداد 97 18:54
واقعا هم ماه رمضان خیلی داره سریع میگذرهچشمک
مامان عفیفه
پاسخ
آره واقعا
تموم شد