آخرین مهمانی ماه خدا
سلام گل دخترم
امشب،شب۲۹ ماه مبارک بود وماهم افطاری دعوت بودیم گناباد
ساعت۷:۳۰ راه افتادیم همراه یکی از دوستان
تا رسیدیم اذان گفتن.رفتیم گوشه باغ یه قسمتی نماز جماعت بود.اما جانبود و مهر هم نبود.اجبارا صبر کردیم نماز تموم بشه.دیدم یه دختر کوچولو که واقعا فکر کردم عروسکه ،جای نماز خوندن یه نفر رو.گرفته.بغلش کردم که دوستم بتونه نماز بخونه.
شماهم که شیفته بچه کوچولو،داداشی رو هم صدا کردی دوتایی کلی ناز و بوس ،تا نماز مامانش تموم شد.
بعدش سریع نماز خوندیم و رفتیم سر میز افطار خوردیم.
شما و داداشی هم حسابی از فضای زیبای باغ تالار استفاده کردین.
از اونجا اومدیم بیرون، رفتیم یه بستنی خوردیم بس که هوا گرم بود.بعدشم شماها رو بردیم یه مینی پارک بود که واقعا جالب بود.شماها هم کلی بازی کردین و آخرش با گریه اومدین توی ماشین.
بعدشم رفتیم مغازه برای شما یه ساق شلواری و یه جفت جوراب خریدیم و.برگشتیم خونه
الانم شما در حال مرتب کردن لباسهات،و من در حال خوابوندن داداشی
اینم از یه روز زیبا از ماه مهمونی