گردش پاییزی
سلام دلبر کوچولوی مامان
چندروز قبل، با داداش اومدیم پیشت.برگشتنی علی رو برده بودم پارک، برگ بازی کرده بود.
وقتی فهمیدی گفتی بدون من؟
منم دیدم دوست داری، روز یکشنبه،ساعتای چهار بعدازظهر، آماده شدیم که بریم برای ژاکتت دکمه بگیریم.
اتفاقا سرراه مامان کوثر رو دیدیم ، زحمت کشیدن با ماشین بردنمون خرازی.
برگشتنی، ما مغازه پیاده شدیم که براتون خوراکی بگیریم و بعد بریم مسجد.
پارک هم کنار مسجده
دیدم هنوز تا اذان بیست دقیقه ای فرصت داریم، بردمتون پارک بشرطی که سمت تاب و سرسره نرید و فقط توی برگها باشین.
قبول کردین و رفتیم.
و چه رفتنی....
اینقدر بهتون خوش گذشته بود که دلتون نمیخواست بیاین بیرون.
اینم چندتا عکس از تفریح پاییزی مون
اینم طبیعت زیبای پاییزی پارک قشنگمون
بعد برگشتن از پارک، میگفتی من فکر میکردم فقط برف بازی توی زمستون کیف میده.اما الان فهمیدم برگ بازی توی پاییز هم خوش میگذره
فدلی شیرین زبونیات.
بعد گردش حسابی، رفتیم مسجد.نماز خوندیم و برگشتیم خونه.
شماهم با ذوق و شوق، از بازی توی برگا برای باباجون تعریف میکردی.
همیشه بخندی گلم