صبحانه دختر پز
سلام نازگل من.
دیروز، پنجشنبه بود و شما هم تغطیل بودی.
منم حالم خوش نبود بخاطر همین صبح زود بیدار نشدم برای درس خوندن.
باباجون هم صبح زود رفتن قائن برای جلسه شون.
ساعت از نه گذشته بود که تا چشامو باز کردم دیدم اومدی بالاسرم میگی مامان بلند شین دیگه.
منم پاشدم. دستمو گرفتی میگی چشاتونو ببندین.
منم دستمو دادم توی دستت و اومدم.
چشمامو که باز کردم چیزی دیدم که تمام وجودم رو شوق فراگرفت.
یه سفره پهن شده، نون گرم شده، انواع مربا ،کره ،دوتا ظرف و قاشق...
خدای من، دختر کوچولوی نازم برام صبحانه آماده کرده بود...
بغلت گرفتم، بوسیدمت
و کنارت خوشمزه ترین صبحانه بعد مادرشدنم رو خوردم...
(آخه هنوزم سفره صبحانه خونه آقا جونم و دستپخت مامانم برام یه چیز دیگه است)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی