عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

سفر نوروز 98

1398/2/7 12:00
نویسنده : مامان عفیفه
264 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل دختر مامان.
اول سال جدید و اعیاد قشنگ شعبانیه رو تبریک میگم. ان شاءالله که سالهای سال این اعیاد زبلا رو درک کنی.
اما اگر از اتفاقات این روزا بخوام بگم، اولش مربوط به تعطیلات نوروزه. روز دوم فروردین، خاله اسما اومد خونه مون و همگی خوشحال شدیم. تا پنج فروردین، خاله بودن. صبح پنجم همه باهم به سمت بم حرکت کردیم. بعد از یکسال و نیم، رفتیم که از دوستان بم و روداب سری بزنیم و دلتنگی هامون رو برطرف کنیم. شب حدودا ساعت ده بود که رسیدیم خونه خاله اسما. شام خوردیم و برای استراحت رفتیم خونه مامان متین. اولش که خسته بودین و خوابیدین اما روزای بعد، کلی با متین بازی کردین. روز دوم رفتیم خونه نازنین زهرا، شب هم رفتیم بم پیش رفیق شفیق، حنانه جون که البته نبود و تا از خونه داییش اومد، دلت خون شد. اونجا هم خونه آلینا جون رفتیم. چندروز بم بودیم و برگشتیم روداب. آخرین روز هم خونه فرناز جون رفتیم و بعد از خداحافظی از دوستای گلمون، رفتیم فهرج خونه خاله سحر. البته قبلش خونه دونفر از دوستای دیگه مون سرزدیم. شب پیش خاله سحر موندیم ، صبح رفتیم سمت زاهدان خونه خاله ملیحه، پیش زینب و حسین. شب، بردنمون تپه نورالشهدا ، یه پارک قشنگ که بالای کوهش پنج شهید گمنام دفن شده بودن.هم شماها کلی بازی کردین و هم زیارت. روز بعد هم سیزده فروردین بود، بااینکه قصد سیزده بدر نداشتیم، بخاطر اینکه قرار بود چهارده رو توی جاده باشیم، خاله زحمت کشیدن رفتیم باغ امام علی علیه السلام. واقعا عالی بود. شب هم رفتیم مسجدو بازار و یه مقدار خرید، روز بعد هم برگشتیم خونه.
اینم از خاطرات سفر نوروز98. عکس ها رو یه مطلب جداگانه میذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)