عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

ده ماهگیت مبارک

1393/3/19 16:31
نویسنده : مامان عفیفه
321 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دندون طلای من

یک ماه به همین زودی گذشت و ده ماهت تموم شد . دو ماه دیگه یک ساله میشی و من هنوز نمیتونم باور کنم اینقدر زود گذشت .

نازنینم

این ماه یاد گرفتی دست به دیوار بگیری و راه بری . بدون کمک چند ثانیه وامیستی . کلمات آب و بابا رو خیلی مبهم گاها میگی و من کلی ذوق میکنم شیرین زبونم . با اسباب بازیهات هدفمند بازی میکنی . عروسکت رو بغل میگیری و به پشتش میزنی . مثل وقتی که توی بغلم میخوای بخوابی . من و بابایی رو بغل میگیری و ادای بوسیدن در میاری . دکی بازی رو خیلی دوست داری . از پله آشپزخونه بالا و پایین میری شکر پنیر. مثل قبل عاشق آبگوشت و سوپی . حسابی بلا شدی و همین جنب و جوشات باعث شده نیم کیلو از وزن نمودار کارت واکسنت عقب بمونی فدات شم. شونه برمیداری و مثلا موهاتو شونه میزنی قربون گیسو کمونم. کنترل رو به سمت تلویزیون میگیری که یعنی روشنش کنین . تلفن رو دم گوشت میگیری و با کسی که اونطرف خط باشه با زبون خودت صحبت میکنی ومن دوست دارم اون لحظه بخورمت . موقعی که نماز میخونم توی سجده میان سرتو کنارم روی زمین میذاری و نگاه میکنی ببینی کی بلند میشم که مهرمو برداری . وقتی میبینی مهر روی زمین نیست با تعجب به من نگاه میکنی و میدونی مهر زیر چادرم توی دستمه . فدای زرنگیات .

عکسای این ماه رو بیشتر واست گذاشتم . چند تا عکس جدید داری که برات میذارم .

چند شب پیش با بابایی رفتیم حرم . شماهم توی ماشین خوابیدی . رسیدیم بیدار شدی و با تعجب به اطرافت نگاه میکردی . فدای چشات

ظهر که باباجون میخوابن با هر ترفندی باید آروم نگهت دارم . مثل اینجا

دیروز عصر هم رفتیم توی حیاط خودمون . با تعجب به دیوارها دست میکشیدی و با حلقه هات بازی میکردی . یه حلقه بهت میدادم و اونو مینداختی سر جاش و به من نگاه میکردی که از این کارت از خنده غش کرده بودم دورت بگردم .

خلاصه هرروز داری شیرین تر وخوردنی تر میشی .

دوست داریم ستاره جوووون ...

پسندها (3)

نظرات (0)