ده ماهگیت مبارک
سلام دندون طلای من
یک ماه به همین زودی گذشت و ده ماهت تموم شد . دو ماه دیگه یک ساله میشی و من هنوز نمیتونم باور کنم اینقدر زود گذشت .
نازنینم
این ماه یاد گرفتی دست به دیوار بگیری و راه بری . بدون کمک چند ثانیه وامیستی . کلمات آب و بابا رو خیلی مبهم گاها میگی و من کلی ذوق میکنم شیرین زبونم . با اسباب بازیهات هدفمند بازی میکنی . عروسکت رو بغل میگیری و به پشتش میزنی . مثل وقتی که توی بغلم میخوای بخوابی . من و بابایی رو بغل میگیری و ادای بوسیدن در میاری . دکی بازی رو خیلی دوست داری . از پله آشپزخونه بالا و پایین میری شکر پنیر. مثل قبل عاشق آبگوشت و سوپی . حسابی بلا شدی و همین جنب و جوشات باعث شده نیم کیلو از وزن نمودار کارت واکسنت عقب بمونی فدات شم. شونه برمیداری و مثلا موهاتو شونه میزنی قربون گیسو کمونم. کنترل رو به سمت تلویزیون میگیری که یعنی روشنش کنین . تلفن رو دم گوشت میگیری و با کسی که اونطرف خط باشه با زبون خودت صحبت میکنی ومن دوست دارم اون لحظه بخورمت . موقعی که نماز میخونم توی سجده میان سرتو کنارم روی زمین میذاری و نگاه میکنی ببینی کی بلند میشم که مهرمو برداری . وقتی میبینی مهر روی زمین نیست با تعجب به من نگاه میکنی و میدونی مهر زیر چادرم توی دستمه . فدای زرنگیات .
عکسای این ماه رو بیشتر واست گذاشتم . چند تا عکس جدید داری که برات میذارم .
چند شب پیش با بابایی رفتیم حرم . شماهم توی ماشین خوابیدی . رسیدیم بیدار شدی و با تعجب به اطرافت نگاه میکردی . فدای چشات
ظهر که باباجون میخوابن با هر ترفندی باید آروم نگهت دارم . مثل اینجا
دیروز عصر هم رفتیم توی حیاط خودمون . با تعجب به دیوارها دست میکشیدی و با حلقه هات بازی میکردی . یه حلقه بهت میدادم و اونو مینداختی سر جاش و به من نگاه میکردی که از این کارت از خنده غش کرده بودم دورت بگردم .
خلاصه هرروز داری شیرین تر وخوردنی تر میشی .
دوست داریم ستاره جوووون ...