عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

کارنامه کلاس اول

سلام به دختر قشنگم دوتا مطلب بود که جا مونده بود اومدم بنویسم برات. اول افتادن اولین دندون شیری در تاریخ ۲۱ تیر ماه دقیقا روزی که دومین امتحان پایان ترمم رو میدادم. دومین خبر هم کارنامه کلاس اولت . بالاخره کلاس اولت هم تموم شد و متأسفانه نه عکس یادگاری از همکلاسی هات داری ، نه خاطره ای از روز معلمت. ان شاالله که سال های آینده براتون جبران بشه. ...
23 مرداد 1399

هفت ساله شدن نهال خونه

سلام به دختر مهربون و دوست داشتنیم و دوستای نی نی وبلاگی. فدات بشم دخترم که اینقدر خانومی. هفت ساله شدی و این هفت سال ، برای من مثل برق و باد گذشت . بس که با تو بودن برام لذت بخش بود . اینقدر رفتارت خانومانه است ، که همه ازت تعریف میکنن . تولدت مبارک خانوم کوچولوی خونه . نمیدونم چطور خوشحالیم رو برات توی این صفحه بیارم . آخه واقعا شدنی نیست فدات بشم . این تبریک نی نی وبلاگ ممنون یار همیشگی تو واااااقعا بهترین هدیه خدایی . تکرار نشدنی هستی . من با تو اولین مادرانه هامو تجربه کردم دورت بگردم. استوری خاله جون بمناسبت تولدت فاطمه خاله هم کلی صدا برات فرستاده و قربون صدقه ات رفته. ...
20 مرداد 1399

کد بانوی خونه

سلام به خانم کوچولوی خونه. فدات بشم که همه از خانومیت تعریف میکنن . خیلی کمک حال من توی خونه هستی و خوابوندن خواهرجون رو خیلی خوب یاد گرفتی. بسیار مهربون و خوش اخلاقی و البته گاهی با داداشی یه دعوای لفظی میکنین . از این روزا بگم ، داریم با هم درس کار میکنیم . روزای زوج ،دو سه تا از دوستات میان ، تو حیاط باهم قرآن و املا و ریاضی کار میکنیم. خداروشکر با علاقه و پشتکار پیش میریم . دیروز هم که مصادف با میلاد امام هادی علیه السلام بود ، یه کیک پختم براتون و جشن میلادو غدیر رو پیشاپیش گرفتیم . یه هدیه کوچیک هم براتون تدارک دیدیم که همگی تون خوشحال و راضی بودین. و اما بریم سراغ عکس به دلایلی مجبور شدیم موهای قشن...
17 مرداد 1399

سفر مشهد و روز دختر

سلام به دختر ناز و خانوم طلای خودم بالاخره امام رضا علیه السلام طلبیدن و ما راهی مشهد شدیم. سر راه رفتیم نیشابور یه سری به خاله بابایی زدیم . شب جمعه رو اونجا موندیم وصبح جمعه رفتیم سمت مشهد. از لحظه ای که رسیدیم ، شما و داداشی فقط میگفتین بریم حرم ، بریم حرم. چند بار هم بغض کردین و نزدیک بود اشکاتون سرازیر بشه. شنبه صبح ساعت هفت و نیم بیدارتون کردم . با ذوق بیدار شدین ، آماده شدیم و رفتیم حرم. من که واقعا دل توی دلم نبود. حس میکردم دارم پرواز میکنم. شما ها هم همین بود حال و روزتون. خلاصه یه زیارت کردیم و برگشتیم. دوشنبه هم مجدد رفتیم حرم . این بار صحن گوهرشاد نشستیم. وااااای که واقعا قطعه ای از بهشته سه شنبه...
7 تير 1399

پایان کلاس اول

سلام به دختر خوش اخلاق خودم دیروز۱۷ خرداد رفتی امتحان املا و ریاضی دادی و رسما از کلاس اول دبستان،فارغ التحصیل شدی. الهی دورت بگردم خط و نقاشیت عالیه استعداد ریاضیت هم عالی یه روز دست خط قشنگت رو میذارم به یادگار بمونه برای داداشی و خواهر جون کتاب داستان میخونی. کاردستی درست میکنی عروسک انگشتی نمدی درست میکنی. مودب و مرتب ، و حسابی کمک حال مامانی‌ این کاردستی رو برای تولد من درست کردی فدای اون دستای هنرمندت بشم من ان شاالله عاقبت بخیر و خوشبخت بشی گل نازم دوست دارم ...
18 خرداد 1399

دلتنگی برای حرم

سلام دختر نازم مدتیه بخاطر کرونا اماکن مذهبی بسته ان. اواسط ماه مبارک بود که تلویزیون حرم نشون میداد. منم نشسته بودم روی مبل و اشکام بی اختیار میریخت. شما هم جلوی تلویزیون بودی. یکدفعه علی اومد گفت مامان آبجی جون داره گریه میکنه. منم صدات زدم گفتم عفیفه جان ، تا برگشتی دیدم صورتت خیسه اشکه . دیگه شروع کردی بلند بلند گریه کردن . هق هق میزدی و میگفتی چرا نمیریم حرم. قلبم انگار ایست کرده بود . بغلت کردم و گفتم هنوز درب حرم باز نشده عزیزم .  این جریان گذشت تا شب بیست و سوم ماه مبارک. رفتیم برای مراسم احیا. موقع قرآن به سر نشستی جلوی من با دوستت دوتایی قرآن سر گرفتین . وقتی رسید به قسمت الهی بعلی بن موسی ، و روض...
6 خرداد 1399