عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

مشهد و شهربازی معارفی

سلام به عزیز دلم. این مطلب ، جامونده که الان برات میذارم. این ترم هم امتحانام بسلامتی تموم شد و شما خیلی بهتر از قبل باهام همکاری میکردی و پیش عزیز جونی و زندایی جان و خاله جون میموندی. شب آخر هم دایی جون زحمت کشیدن بردنتون شهربازی معارفی. شماهم رفتی دشمن شناسی و بقول خودت ترامپ رو زدی کشتی. خلاصه که حسابی خوش گذروندین. دوبار هم حرم بردمتون البته با اعمال شاقه. سه تا بچه قد و نیم قد، تک و تنها البته بسیار لذت بخش بود ان شاالله همیشه در شناخت دشمن انسی و جنی ، شناخت فتنه های زمانه و یاری ولی فقیه زمانت ، هشیار و توانا باشی. ...
29 بهمن 1398

آدم برفی

سلام به گل دخترم. امروز که رفتم توی حیاط، بااین آدم برفی خوشگل روبرو شدم که خودت تنها ساخته بودی. اینم یه صحنه از حیاطمون بعد از دو روز برف امیدوارم هر سال، همه جای کشور، شاهد این صحنه های زیبا باشن. ...
23 دی 1398

خاطرات سفر مشهد

سلام دختر نازم. یک هفته ای رفتیم مشهد.خداروشکر هوا عالی بود و کلی خوش گذشت. تولد داداش ، دورهمی دوستانه، حرم، برف و .... اما از همه جالب تر، برف بازی توی راه برگشت بود. اینم خرگوش برفی بابا، و ادم برفی منو شما و داداش. همیشه شاد باشی عزیز دلم ...
9 اسفند 1397

صخره نورد کوچولو

سلام عسلم چند روزه رفتیم مشهدو طبق قول قبلی، بردمتون شهربازی معارفی. اونجا کلی بازی کردین کاروان زیارت و شتر سواری بعد هم خانه فوم و اینم بازیافت آخر هم خواستی بری صخره نوردی که ... اینم خانم صخره نورد البته به اون بالا که رسیدی یه خورد ترسیدی.اما می ارزید به کسب تجربه جدید. بعد هم رفتیم زیارت و بعدشم راهی خونه شدیم. زیارتت قبول فرشته زمینی دوستت دارم ...
6 دی 1397

بازی مادر دختری

سلام گل مامان امروز ازم خواستی باهم مغازه بازی کنیم.منم بااینکه یه خورده سردرد داشتم ، سعی کردم یه خورده باهات بازی کنم. اینم خانم مغازه دار اینم دخمل طلا خیلی وقت بود موهاتو خرگوشی نبسته بودم فدای مامان کوچولوی خونه بشم ...
29 مرداد 1397

یه تفریح حسابی...

سلام گل نازم بالاخره بعد از یه هفته نفس گیر، امتحانای مامان تموم شد. شنبه آخرین امتحانم بود. بابایی اومدن دنبالمون. رفتیم خونه پدرجون.شماهم بدنت دونه زده بود شبیه ابله مرغون.اما ظاهرا ابله نبود و خوب شدی. چندوقته یکسره میگی بریم موج های آبی دوشنبه صبح باباجون گفتن اگر میخواین برین موج های آبی. خاله جون هم چند وقت پیش گفته بود که بریم. منم زنگ زدم خاله جون، قبول کرد.با فاطمه جون که خیلی دوسش داری،بریم خیلی خوشحال بودی خلاصه، زن عموی فاطمه جون، بلیط گرفت و ساعت سه پنج نفری رفتیم. اولش یه کوچولو استرس داشتی. اولش قسمت بچه ها بودین، بعدش بردیمتون کنار دریای موجش،حسابی به دوتاتون خوش گذشت. موقع اذان هم منو خ...
28 تير 1397

اسباب بازی دهه شصتی،برای دهه نودی ها

دلخوشی های کوچولو، گاهی خیلی ارزشمندن مثل این عروسک که منو برد به دوران بچگیم عفیفه امروز گفت با چادر عزیز جونی برام عروسک درست کنین منم اینو درست کردم کلی ذوق کرد گفت از کی یاد گرفتین؟ گفتم از مامانم گفت منم از شما یاد میگیرم گفتم آره دیگه به دخترت میگی از مامانم یاد گرفتم فدات بشم اینقدر ذوق کردی دوست داشتنی من ...
18 تير 1397

بازی مورد علاقه بانو

یه بازی دوست داشتنی عفیفه بانو، خونه بازی کردن با بقیه و تولد گرفتن برای اونهاست. امروزم خونه درست کرده و برا داداشش تولد گرفته بود قربونش برم تمام اون اسباب بازی ها هم مثلا کادوهاییه که دوستاش برای پسرش که علی باشه آوردن. اون کیف سبز هم مثلا کیک تولدشه ضمنا منم به جشن تولدشون دعوت بودم، جای همگی دوستان خالی بود همیشه خوش باشین باهم گلای من ...
6 تير 1397
1