سفربه کرمان
سلام شیرین بیان من
یه هفته بعد از برگشت ؛ بابا جون دوباره میخواستن برن کرمان که یهو تصمیم گرفتیم ماهم بریم . باعجله چمدونمونو بستیم و راهی کرمان شدیم . شب کاشمر خونه عمه جون موندیم و صبح زود راه افتادیم . هوا یه خورده گرم بود . عصر رسیدیم کرمان . شب رو سوئیت خوابیدیم . تا ظهر بابایی کاراشونو انجام دادن وراه افتادیم سمت فهرج . ظهر رفتیم خونه عمو رشید آبادی . شب شما و بابایی یه خورده سرماخورده بودین رفتیم دکتر . بابایی یه آمپول زدن که ... قصه اش درازه . روز بعدش روز خوبی نبود . بابایی حالشون بد شد بردنشون بیمارستان و .... اون روز ؛روز پر استرسی رو گذروندیم . اما شکر خدا بخیر گذشت . روز بعد راه افتادیم سمت روداب . رفتیم خونه آقارضا که یه دختر کوچولو دارن اسمش یلداست .شماهم حسابی باهاش اخت شده بودی . اینم شما کنار یلداجون
این عکسارو هم خونه یلدا جون ازت گرفتم .
چند روزی بودیم . بعد رفتیم خونه یه آقا رضای دیگه . اونا بچه ی کوچیک نداشتن اما دخترشون خیلی شما رو دوست داشت و باهات بازی میکرد . چند جا هم رفتیم مهمونی . خونمونم دیدیم . خیلی بزرگ بود . اما نیمه کاره است . هر موقع کامل بشه با اسبابامون میایم واسه زندگی . بعد از یک هفته برگشتیم سمت مشهد . شکر خدا شما دختر خوبی بودی و اذیت نکردی .
دوست دارم دختر مامانی من ...