عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

سفربه کرمان

1393/2/13 18:38
نویسنده : مامان عفیفه
267 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین بیان من

یه هفته بعد از برگشت ؛ بابا جون دوباره میخواستن برن کرمان که یهو تصمیم گرفتیم ماهم بریم . باعجله چمدونمونو بستیم و راهی کرمان شدیم . شب کاشمر خونه عمه جون موندیم و صبح زود راه افتادیم . هوا یه خورده گرم بود . عصر رسیدیم کرمان . شب رو سوئیت خوابیدیم . تا ظهر بابایی کاراشونو انجام دادن وراه افتادیم سمت فهرج . ظهر رفتیم خونه عمو رشید آبادی . شب شما و بابایی یه خورده سرماخورده بودین رفتیم دکتر . بابایی یه آمپول زدن که ... قصه اش درازه . روز بعدش روز خوبی نبود . بابایی حالشون بد شد بردنشون بیمارستان و .... اون روز ؛روز پر استرسی رو گذروندیم . اما شکر خدا بخیر گذشت . روز بعد راه افتادیم سمت روداب . رفتیم خونه آقارضا که یه دختر کوچولو دارن اسمش یلداست .شماهم حسابی باهاش اخت شده بودی . اینم شما کنار یلداجون

این عکسارو هم خونه یلدا جون ازت گرفتم .

چند روزی بودیم . بعد رفتیم خونه یه آقا رضای دیگه . اونا بچه ی کوچیک نداشتن اما دخترشون خیلی شما رو دوست داشت و باهات بازی میکرد . چند جا هم رفتیم مهمونی . خونمونم دیدیم . خیلی بزرگ بود . اما نیمه کاره است . هر موقع کامل بشه با اسبابامون میایم واسه زندگی . بعد از یک هفته برگشتیم سمت مشهد .  شکر خدا شما دختر خوبی بودی و اذیت نکردی .

دوست دارم دختر مامانی من ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)