عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

تولد یک فرشته

1400/12/7 16:29
نویسنده : مامان عفیفه
488 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد سلااااام به دختر نازنین خودم.

مدت طولانی هست که نتونستم چیزی بنویسم.

دلیل اول خراب بودن گوشیم ، که سایت رو باز نمیکرد . گوشیم رو عوض کردم ، خداروشکر رفع شد .

دوم اینکه سطح سه آزمون دادم و شکر خدا قبول شدم ، بیشتر از قبل درگیر درس شدم .

سوم اینکه خدا یه فرشته دیگه بهمون داد و درگیر بچه داری شدیم .

و اما اتفاق خیلی تلخ این مدت ، فوت ناگهانی آقاجون بود که خیلی خیلی برای همگی ما سخت بود .

چقدر گریه کردی وقتی جریان رو فهمیدی .

چقدر غصه خوردی و چقدر عکسای آقاجون رو یکسره پروفایل شاد میذاشتی بدای خودت .

خب بگذریم ، از اتفاقات خوب بگیم .

اول از همه قسمت شد بعد چند سال رفتیم قم . یه زیارت خیلی عالی داشتیم و یه سفر دلچسب . رفتیم خونه دایی و کلی بهموت خوش گذشت ، کلی گردش رفتیم و زیارت کردیم .

بعد اون سفر ، بخاطر تولد نی نی کوچولو ، دوماه رفتیم خضری ، پرونده درسی شما رو هم بردیم خضری . با دوستات مدرسه میرفتی و کلی هم بهت خوش میگذشت .

یه روز هم خانم غلامی اومدن بردنمون پارک جنگلی ، هم بازی کردیم، هن جای همه خالی آش خوردیم .

و در تاریخ دوم دی ماه ۱۴۰۰ ، داداش کوچولو بدنیا اومد و خوشبختی ما رو چند برابر کرد ‌.

یه پسر ریزه میزه ، که خیلی زود خودش رو توی دل همگی جا کرد ‌.

برای انتخاب اسمش ، حیدر و عمار مطرح شد ، که با رای اکثریت من و شما و داداشی ، حیدر انتخاب شو .

هنوز خوشی تولد حیدر آقا رو داشتیم ، که خبر فوت ناگهانی آقاجون همگی ما رو داغون کرد .

این عکس رو آخرین باری که قبل فوت آقاجون رفتیم جرم ، گرفتیم . یادمه قبل رفتن ، همش تاکید داشتن شماها سرمانخورین ،

آقا جون ، شما رو خیلی دست داشتن ، بخاطر حجاب و اخلاق و نماز خوندنت . این چیز ها رو همیشه یادت بمونه

این اتفاق باعث شد ما یکماه رفتیم مشهد پیش عزیز جونی که تنها نباشن . بعد مراسم چهلم ، بابایی اومدن دنبالمون و برگشتیم نیکشهر .

چون با هواپیما برگشتیم ، بلیط چابهار داشتیم ، شماها رو بردیم دریا ‌

و بعد سه ماه دوری از خونه ، اومدیم خونه مون .

دوستان خضری کلی بهمون لطف داشتن این مدت ، از همگی شون ممنونیم .

و چند تا عکس ، بدون شرح از روزهایی که مشهد بودیم .

تولد داداشی که دوستمون زحمت کشیدن . دستتون درد نکنه

امیدوارم روزهای پیش رو ، همگی پر از خوشحالی باشه برامون .

پسندها (4)

نظرات (2)

بابای ریحانه و حلمابابای ریحانه و حلما
11 اسفند 00 13:00
سلام قدم نو رسیده مبارک 
خضری دشت بیاض؟
مامان عفیفه
پاسخ
سلام . ممنونم
بله ، خضری دشت بیاض
خاله ی مهربونخاله ی مهربون
17 اردیبهشت 01 4:44
امیدوارم روزهای پیش رو ، همگی پر از خوشحالی باشه برامون .آمین
مامان عفیفه
پاسخ
الهی آمین