عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

خاطرات جامانده ...

1393/5/3 1:19
نویسنده : مامان عفیفه
296 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولوی من

وسلام به دوستان همیشه همراهم که این مدت غیبت احوال پرس ما بودن . از همه تون ممنونم

واقعا زمان زودتر از اونی که فکرشو بکنیم میگذره و شما چند روز دیگه یکساله میشی

توی این یک ماه شما یاد گرفتی بدون کمک بایستی . ابراز علاقه میکنی و وقتی بهت میگم عفیفه خانم نی نی بوس لبای کوچولوتو غنچه میکنی  و میچسبونی به لپ عروسکت یا هر کسی که میخوای ببوسیش و اون موقعه که من میخوام درسته قورتت بدم .وقتی نماز میخونم مهرم رو برمیداری میبوسی و بعد میذاری جلوت و پیشونیتو میچسبونی به مهر و این طوری نماز میخونی  فدات شم . کلمه ی دن دن ؛ به به و نه رو یاد گرفتی و اونا رو به جا استفاده میکنی .مثلا غذا که برات میارم با یه حالت خاص میگی به به و یا وقتی بهت میگم من برم ؟ اخماتو توی هم میکشی و میگی نه . یه چیزی میندازی روی صورتت و یکدفعه برمیداری میگی دتی . و غش میکنی از خنده و گرف مقابلت قربون صدقه ات میره . بالش میذاری روی پات و عروسکت رو میخوابونی روش و تکونش میدی و با زبون خودت واسش لالایی میخونی . بعضی وقتا هم میذاریش روی شونه ت و میزنی به پشتش . دقیقا کارایی که من با خودت موقع خواب انجام میدم.چهارمین دندون کوچولوت هم 23 تیر ماه در اومد و شما چهار دندونه شدی . با اون دوتا دندون بالا شدی دندون خرگوشی خوشگل مامان . حسابی باهوش شدی و  هیچ رقمه نمیشه حواست رو پرت کرد . با بچه ها که بازی میکنی خیلی جیغ میکشی و من از این کارت خیلی ناراحتم . وقتی هم عصبی میشی دو دستی میکوبی توی سرت و دل منو کباب میکنی . خدا کنه این دوتا عادت از سرت بیرون بره گل من .

اما اتفاقات این مدت که نتونستم بیام وب :

ما به یک شهر نزدیک بم اسباب کشی کردیم . خونه جدیدمون شکر خدا بزرگه و شما حسابی میتونی بدو بدو کنی و خوش بگذرونی. شما این مدت دختر خوبی بودی و با اینکه تا امروز در کابینت ها آماده نبود کاری به ظرف ها نداشتی . البته چند باری خواستی بشکنی . وقتی بهت گفتم جیز دیگه دست نزدی  . فوق العاده حموم رو دوست داری و اگر ثانیه ای در حموم باز بمونه میدوی توی حموم و وقتی میارمت بیرون جییییییغ میزنی . یا وقتی کسی میره حمام میری پشت در ناله میکنی و میکوبی به در . البته اینجا به خاطر گرمای هوا هرروز حمام کردنت توی برنامه مون بوده . کم کم داری یاد میگیری کمتر پوشکت رو خیس کنی . هرچند دائم دستشویی بردنت زحمت زیادی داره اما خب اینطوری راحت تری و کمتر اذیت میشی . مخصوصا که اینجا مارک پوشکت گیر نمیاد و بابایی واسه خرید باید 35 کیلومتر راه تا بم رو طی کنن .

مناسبت های زیادی گذشت و من نتونستم برات مطلب بذارم . اما انشاالله سرفرصت هم عکساتو میذارم و هم مناسبت هارو .

فردا روز جهانی قدسه . اما ما نمیتونیم بریم راهپیمایی . هم هوا بینهایت گرمه و هم شب مهمون داریم و یه عالمه کار

ببخشید این مطلب طولانی شد

دوست دارم آبنبات من ...

پسندها (5)

نظرات (1)

هستی مامی
3 مرداد 93 10:11