تاب تاب.....
سلام غنچه قشنگم
الان که دارم این مطلب رو مینویسم ساعت20:40
وشماخیلی آروم خوابیدی
اولین باره توی این مدت اینقدر آروم و بی حرکت بودی.
ساعت هشت بهت استامینوفن دادم. شیر خوردی . دیدم حوصله ات سررفته گفتم بریم تاب تاب؟ اومدی بغلم. بردمت روی تابت . نشستی. همینطوری که تابت میدادم کم کم گیج شدی. بالش برات گذاشتم و شروع کردم برات یه شعر فی البداهه خوندن. نمیدونم چی شد. شاید وزن درست و حسابی نداشته باشه اما بار معناییش برام مهم تر بود از وزن
تاب تاب عباسی
اسم گلمو نندازی
خداجون مهربون
از لیست صاحب زمون
میخوام که باشه دختر
کنیز و یار و یاور
برای صاحب زمون
تومسجد جمکرون
میخوام که باشه خدا
وقت ظهور آقا
مدافع امامش
بشه شهید راهش
همینطور که برات میخوندم یواش یواش پلکات سنگین شد و خوابت برد
خوب بخوابی فرشته کوچولوی من ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی