وای مادرم.....
مادرکه باشی قطره ای از اقیانوس مصیبتها را بهتر درک میکنی. آنگاه که نیمه شب فرزندت بیدار میشود و مادرراادرکنارش نمی یابد و فریاد میزند و تو را طلب میکند.
وپدرش
که اورادرآغوش میگیرد بلکه آرام شود. ولی دلبندت همچنان فریاد میزند و تورامیخواهد...
هراسان به سمتش میروی. و چون جگرگوشه ات را به آغوش میکشی و قلبش را به قلبت و صورتش را به صورتت میچسبانی ، آرام میگیرد.چشمانش را روی هم میگذارد و به خواب شیرین فرومیرود . دلت میگیرد و آرام میگویی امان از دل حیدر... چه کرد بادردانه های فاطمه...
ویا هنگامی که با کسی شوخی میکنی . در عالم رفاقت . و فرزندت باخشم نگاهی به اومی اندازد و با اشک و فریاد میخواهد که مادرم را آزار مده... میدوی.اشکهایش را میگیری وآرامش میکنی. بغض میکنی و زیر لب زمزمه میکنی امان از دل حسن.چه دید و چه کرد در کوچه ها... سیلی و صورت ناموس خدا.... تبت یداه
و یا آن زمانی که بیماری و در بستر افتادی. طفلک معصومت دورت میگردد. و منتظر برخاستنت است. وتو نیز در عطش شانه کشیدن برموهایش. بازی های کودکانه با او..... آهسته میگویی چه دیدی از زمانه مادر که قید عاشقانه هایت با فرزندانت را زدی و دعا کردی اللهم عجل وفاتی سریعا.... آنجاست که میخوانی امان از دل فرزندان حیدر......
وچه سخت است این مصیبت
چه کند حیدر با زینبین؟
چه کند با حسنین؟
چه کند با میخ در؟
چه کند باقبر مخفی؟
چه کند با دل خودش؟