عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

شهربهشت 2

1394/3/12 15:15
نویسنده : مامان عفیفه
223 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نبات زعفرونی مامان

توی مطالب قبلی برات گفتم که مشهد درگیر جشنهای پدرجون بودیم . ازطرفی هم عزیزجون وآقاجون کربلابودن ودل من بیتاب دیدن این فرشته های زندگیم بود.دوروزآخرازسفربرگشتن. هرچند نتونستم یه دل سیر مادروپدر گلمو ببینم اما خب خوشه ای چیدم. شماهم از بغل عزیز جون تکون نمیخوردی.

اما از دیدارما بااستاد بزرگواری که همیشه زحمتشون میدیم

روز بعد جشنا تصمیم گرفتیم بریم دیدار یارهمیشه همراه.توی راه خوابیدی .به محض رسیدن بیدارشدی. واز اون جایی که خاله مهربونت ازعلاقه شما به آجیل خبردارن و شماهم جای آجیل هارو میدونی تا چشماتو بازکردی سریع به سمت آجیل ها اشاره کردی. اون شب اینقدر شیرین زبونی کردی و نمک ریختی که دل خاله روبردی. آخه خاله دوتاپسر دارن . شماهم حسابی دلبری میکنی خاله هم تا جایی که جاداره میبوسن و میچلوننت . مخصوصا وقتی باهم صحبت میکردیم و شما نشستی روبروی خاله و حرکاتشونو تقلید میکردی. اینقدر ذوق کردیم که حدنداره. خاله هم میگفتن مامانت دانش آموزم بود ادای منو در نیاورد که شما ادا مو در میاری.

خلاصه حسابی بازی کردی و با خاله پسته و آجیل نوش جان کردی. البته خاله روزه بودن . شما هم موقع افطار خرما و مخلفات نوش جان کردی

اما جالبه برام که شما بعد از دیدار بااین عزیز که سلاله ساداتن آرامشی عجیب داری که تا چند روز همراهته . واین رو بارها و بارها در دیدارهای متوالی تجربه کردم....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)