ممنونم...
ازتوممنونم
دوسال است که آمده ای ومن بواسطه تو مادرشده ام
بخاطرتو بهشت زیرپایم نهادند
بخاطرتو اجری یافتم توصیف ناپذیر
ودراین دوسال واندی معلم من بودی
چیزهایی آموختم ازتو
وبخاطرتو
که اگرنبودی ،سالها وقرن هاهم میگذشت ،توان آموختنم نبود
توآمدی ومن ایثاررابه معنای تام آن فهمیدم آنگاه که سهم نانم رابادل وجان به توبخشیدم
باتوآموختم که باید صبورباشم وقتی که درکنارتن تبدارت شب را به صبح میرسانم
بایدصبورباشم وقتی چشمان بی رمق وبیمارت رابه من دوخته ای
اشکهایم باید خوددارباشند وقتی زمین میخوری وباصورت کبود یا دست وپای خراشیده برمیخیزی
باید سحرخیز باشم وسبک خواب وقتی باصدای ظریفت نیمه شب صدایم میکنی
بایدقوی باشم آنگاهی که شب رابه بیداری تا صبح گذراندم وصبح به خواب نمیروی تادمی تن خسته ام بیاساید
وباید منظم باشم زمانی که ازمن میخواهی درکنارت به تفریح بگذرانم که کارهایم عقب نماند
توکه آمدی فهمیدم زندگی کردن یعنی چه
فهمیدم که میشود هم مادر بودوهم همسر
هم مادربود وهم بانوی خانه
هم مادربود و هم محصل
فهمیدم که مادربودن مقابل پیشرفت من نیست
فقط کمی صبرونظم لازم است که بتوان مادربود...