عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

یک ویروس سخت

1398/8/4 8:01
نویسنده : مامان عفیفه
394 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازنین من.

مدتیه ننوشتم، حالا اومدم برات بنویسم چی شد این چند هفته.

امسال، بخاطر مدرسه رفتن شما و وضعیت خودم، نشد بریم زیارت اربعین. اما بابا جون رفتن.

حدود 16 روز طول کشید رفتن و برگشتنشون.

شبی که بابا رفتن، نصف شب بود و شما خواب بودی. صبح که بیدارت کردم بری مدرسه، اول پرسیدی بابا جون رفتن؟ تا گفتم آره، زدی زیر گریه.

با بغض صبحانه خورده و نخورده، حاضر شدی.

اشک میریختی و قلب من تیکه تیکه میشد .

آخرش منم اشکام سرازیر شد . تا دیدی دارم گریه میکنم ، با صورت اشک آلود خندیدی .

خلاصه چند روزی رو تنها گذروندیم. سه شنبه عزیز جونی و آقاجون اومدن پیشمون و از تنهایی در اومدیم. شما و داداشی هم خیلی خوشحال و خندون بودین.

یکشنبه، عزیزجونی میخواستن برگردن که باز شام غریبان ما شروع شد.

خداروشکر نفیسه دوستت هم تنها بودن اومدن خونه ما خوابیدن و بخیر گذشت.

قرار شد چهارشنبه بریم مشهد، تا اربعین بمونیم.

صبح چهارشنبه گفتی سرم درد میکنه. بهت مسکن دادم و راهی مدرسه شدی. منم سریع کارامونو انجام دادم که با مامان ریحانه میخوایم بریم مشهد، کارام عقب نمونه.

ساعت9 از مدرسه زنگ زدن که حال عفیفه خوب نیست.

اومدم دنبالت. نگم از حال خرابت. تب بالا و سر درد.

اومدیم خونه. برات سوپ گذاشتم و دارو بهت دادم . ساعت 2 اومدن دنبالمون بریم مشهد. تا مشهد توی تب سوختی و ناله کردی. الهی فدای صبرت بشم.

رسیدیم مشهد، برات قطره گرفتم و رفتیم خونه عزیز جونی.

تا صبح یک قطره کامل رو بهت دادم اما تبت همچنان ادامه داشت.

صبح پاشدی حالت بهتر بود. بنا به قولی که داده بودم بهتون، رفتیم حرم و شهربازی معارفی

کلی بازی کردی و منم خوشحال بودم که حالت خوبه.

اما عصر که شد، باز افتادی. تب چهل درجه، سردرد، گلو درد، استخون درد، دل درد شدید . اشتها هم صفر.

خلاصه، خاله جون و زندایی هم خونه عزیز جونی بودن. منم همین طور که لباس تنت میکردم ببرمت دکتر ، اشک میریختم روی سرت . شماهم مقاومت میکردی که نمیام دکتر آمپولم میزنن.

خلاصه دایی به موقع رسید و رفتیم دکتر.از شدت دل درد نمیتونستی راه بری و دایی جون بغلت کرده بودنت.

متاسفانه مبتلا به ویروسی شده بودی که دارویی نداشت جز اتمام دوره.

فقط تبت رو باید کنترل میکردم . غذا و آبمیوه و ... هم که نمیخوردی.

چند روز بعدش منو داداش مبتلا شدیم که خداروشکر خفیف تر از شما بود.

یکشنبه هم بابایی برگشتن و باهم اومدیم خونه.

اما حال بابایی بدتر از شما.

خلاصه کنم که یه هفته تمام افتادی تو خونه. پوست و استخون شدی. روز دو شنبه ، اینقدر خسته شده بودم و خودمم حالم بد بود، که کنارت گریه میکردم. اینقدر ضعیف شده بودی که نمیتونستم تحمل کنم بیشتر ازاین درد بکشی. دائم از دل درد به خودت میپیچیدی.

سه شنبه شب ، با تب و درد خوابیدی.تصمیم داشتیم چهارشنبه صبح ببریمت بیمارستان حداقل یک سرم بگیری حالت بهتر بشه. متوسل شدم به امام حسن مجتبی علیه السلام ، مقداری آب زمزم و خاک تربت هم شب قبلش بهت داده بودم ، چهارشنبه صبح چشامو باز کردم دیدم کنارم وایسادی میگی مامان صبحانه میخوام.

و این برای من واقعا معجزه بود.

امروز هم شنبه، بعد یک هفته رفتی مدرسه. دو روز تمام فقط مشق مینوشتی . کلی عقب افتاده بودی .

امروز ، نگاه میکردم بهت و میگفتم خدایا شکرت که داره صحیح و سالم میره مدرسه.

البته هنوز بابایی همچنان مریضن و داداشی هم شبا تب میکنه .

چندتاعکس از شهربازی معارفی برات میذارم یادگاری بمونه.

الهی که هیچوقت مریض نشی عسل دلم.

پسندها (7)

نظرات (4)

مامان آنیلمامان آنیل
4 آبان 98 11:39
طفلکی. انشاالله همیشه سالم و تندرست و موفق باشه. این ویروسه امسال پدر همه رو در آورده کوچیکه و بزرگ🤒🤕
مامان عفیفه
پاسخ
ممنونم. ان شاءالله عزیزای شماهم سالم و سلامت باشن
ما که داغون شدیم ازاین ویروس، خدا به همه کمک کنه
مامان فاطیمامان فاطی
4 آبان 98 12:53
عزیزم تو عکسها مشخصه حال نداره...چقدسخته ..ادم حاضره خودش مریص بشه و تو تب بسوزه اما بچش طوریش نشه..الان بهترید ان شاالله
مامان عفیفه
پاسخ
راست میگین. حاضر بودم خودم تمام اون دردها رو بکشم اما ببینم عفیفه جان داره سالم راه میره
خداروشکر خوبه. فعلا باباجون خونه مریضن
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
5 آبان 98 16:53
خدا حفظش کنه
من وبلاگ شما را دنبال کردم. اگر خواستید وبلاگم را دنبال کنید
مامان عفیفه
پاسخ
ممنونم
نازینازی
15 آبان 98 12:52
ایشالله زودتر خوب بشه😍🙏
عزیزم من وبلاگ شما را دنبال کردم اگر خواستید وبلاگمو دنبال کنید 🙏🙏
مامان عفیفه
پاسخ
ممنونم خداروشکر بخیر گذشت