دوستان جدید
سلام امید من
عصر روزی که پدرجون رفتن یلدا اومد دنبالمون گفت آماده باشین میخوایم بریم بم . ماهم فوری آماده شدیم اومدن دنبالمون رفتیم بم . آخه بابایی بم کار داشتن نمیتونستن شب بیان روداب . خلاصه رفتیم خونه عمو یلدا . اونجا دوتا بچه داشتن . امیر حسین و حنانه . شما هم حسابی باهاشون دوست شدی . چند روزی خونه حنانه جون بودیم .یه شب خونه یکی از دوستای دیگه مون دعوت بودیم که چهارتا بچه داشتن . شب همه دوستان اونجا بودن . قرار شد روز بعدش که آقایون همه نمایشگاه کار دارن ما خانوما هم آش درست کنیم و خلاصه دور هم خوش بگذرونیم . قرار شد همه بیا خونه ما . (البته هنوز خونه خودمون تکمیل نشده . واسه همین هنوز اسباب کشی نکردیم وموقتا یه خونه دیگه ساکن شدیم .)صبح بیدار شدیم .شما رو آماده کردم .
بعد دست به کار آش پختن . آش آماده شد . گفتن بریم باغ . ماهم وسایل برداشتیم و رفتیم سمت سد. نزدیک سد یه باغی بود نشستیم و آش رو نوش جان کردیم جای همگی خالی . بچه ها هم کلی بازی کردن . پسرا هم رفتن روی کوه . شما هم که عاشق باغ و طبیعتی کلی بهت خوش گذشت . اینم عکس شما و یلدا و حنانه توی باغ
برگشتنا هم بچه ها کلی آب بازی کردن . خلاصه اومدیم خونه . حسابی خسته شده بودیم . یه خواب خوبی کردی .
خوابای خوب ببینی گل همیشه بهارم ...