عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

پابوس ارباب عشق 4

اما آخرین و مهم ترین مناسبت میلاد ارباب عشق بود که ما نتونستیم مشهد باشیم وتوی هوای بهشتی شهر عشق تنفس کنیم.دوشب به میلادآخرین زیارتمون رو رفتیم وشماهم انگشتر کفشدوزکی تو توی حرم گم کردی که فدای سرت عسلم.روز بعدشم جمع کردیم ورفتیم سمت زاوه خونه دوستمون که دو-سه روزی موندگارشدیم.شماهم حسابی با علیرضا بازی میکردی و اولین بار تنها با بابایی و علیرضا رفتی مسجد و شکرخدا اذیت نکرده بودی.شب میلادهم خونه خاله مراسم بود.البته فقط شام اونجا بود وبرنامه سخنرانی و مداحی مسجد بود که ما بخاطر کارها نشد بریم.روز بعدشم همگی رفتیم سمت باخرز دیدار دوتا از دوستای قدیمی که تازه اسباب کشی کرده بودن.ظهر هم دعوت امام جمعه محترم بودیم آبشار نزدیک باخرز.شماهم کلی با...
8 شهريور 1394

پابوس ارباب عشق 3

دومین مناسبت میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختربود.وماچقددددددرررررر خوشبختیم که چنین نعمتی داریم عصربا بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت گردش.رفتیم خونه خاله (دوست خانوادگیمون) .خاله هم زحمت کشیدن یه ساندویچ مرغ عالی درست کردن و رفتیم پارک.اونجا شما حسابی با آبجی و بابا و عمو بازی کردی و من و خاله رفتیم بازار نزدیک پارک و فرصتی شد که برای تولد بابایی با تاخیر کادو بگیریم.شب هم خونه خاله موندیم.خیلی دوست داشتم صبح بریم حرم عرض تبریک به ارباب اما متاسفانه یه ویروس خیلی ناجور نمیدونم از کجا اومده بود توی وجود بنده و من اون روز تا شب فقط دراز کشیده بودم و زحمت نگهداری از شما رو خاله و آبجیا و بابای مهربون کشیدن.چند روزی افتان و خیزان بودم ...
8 شهريور 1394

پابوس ارباب عشق 2

اولین مناسبتی که پیش روی مابود و من هم امتحانام تموم شده بود وباخیال راحت میشد باهم باشیم شهادت امام صادق علیه السلام بود.صبح شهادت باعمه ها وعزیز رفتیم خونه حانیه جون تاباهم بریم مسجد کناریشون روضه.بعد نماز رفتیم وخداروشکر خیلی مراسم خوبی بودو شماهم باحانیه وبچه ها خوب سرگرم بودی و بازی میکردی.بعدهم یه ناهار عالی مهمون سفره اهلبیت بودیم وشماهم حسابی گوشت نوش جان کردی.بعدهم اومدیم خونه شب شما باعزیز رفتی خونه عمه ومارفتیم کارمونو انجام دادیم.شماهم اذیت نکرده بودی ومن ازاین بابت خیلی خوشحال بودم.
8 شهريور 1394

پابوس ارباب عشق1

سلام دلبرطلا حدود یکماه مشهد بودیم ونمیشد بیام وبت رو به روز کنم.دوهفته اولش که درگیر امتحانام بودم وشماهم فوق العاده همکاری کردی وخیلی عجیب بدون هیچ بهونه گیری پیش عزیز جونی وزندایی ها میموندی ومن باخیال راحت میرفتم امتحان.هرچندبعدش این دوربودنت روجبران کردی اما خداخیلی کمکمون کرد.بعدهم بابایی اومدن وبازدرگیرکار یه بنده خدایی  شدیم که اینجا جای گفتنش نیست.اما در کل خوب بود وبا تمام درگیری هایی که داشتیم سعی کردیم به شماخوش بگذره وحسابی بیرون ببریمت.این مدت هم کلی مناسبت بود که باتمام وجود سعی میکردم خوش باشی.یکی یکی برات مطالبش رومیذارم و سرفرصت هم عکساش.امیدوارم این شش ماه خوب و زود بگذره و باز اسفند بیاد تا بریم مشهد.... ...
8 شهريور 1394

بانوی دوساله کلبه ما

سلام  دخترنازم پاره تنم جگرگوشه ام امروز19مرداد دومین سال زندگی قشنگت تموم شد وشماوارددسه سالگی شدی.هرچند باورش خیییییییلی برام سخته اما بزرگ شدی گلم.خیلی زودتراز اونیکه فکرشوبکنم.کلی حرف برات دارم که دنبال یه فرصتم برات بنویسم.خیلی دوست داشتم امروز توی جمع خانواده برات یه تولد کوچیک بگیریم اما مصادف با شب شهادت امام صادق علیه السلام بود ماهم حفظ حرمت کردیم و ازخیرتولد گذشتیم اینم تبریک نی نی وبلاگ به دخملی من وعکس زیبای خونه توی لیست متولدین واقعا باورم نمیشه نی نی نیم متری من حالا یه پا خااااانوم شده.فدای تو مراقب زندگی من و بابایی باش زندگی قشنگمون ...
20 مرداد 1394