عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

روز جهانی کودک

سلام نازنین دخترم امروز،۱۶ مهر،روز جهانی کودکه.این روز قشنگ رو بهت تبریک میگم. یه خاطره خیلی شیرین ازاین روز دارم ، اونم اینکه هم سن و سال شما مه بودم، یه روز صبح دایی محمد و خاله زهرا، صبح قبل از مدرسه رفتن بیدارم کردن و گفتن روز جهانی کودک مبارک. بعدشم یه بسته آجرای کوچولوی خونه سازی بهم هدیه دادن.اینقدر خوشحال شدم که هنوز یادم میاد لبخند روی لبام میشینه. دیروز، اولین جلسه اولیا مربیان پیش دبستانی شما بود.اونجا گفتن که فردا(یعنی امروز) قراره ببرنتون سینما. ماهم اونحا رضایت دادیم و صبح با خوشحالی راهی شدی. ساعت10:30 که اومدی، از خوشحالی چشای قشنگت برق میزد. کلی بهت خوش گذشته بود. یه تاج خوشگلم برات درست کرده بودن که اوم...
16 مهر 1397

اولین شعر پیش دبستانی

دخترباهوشم، سلام امروز اولین شعری که توی پیش یاد گرفتی رو برام خوندی. واقعا هوش شنیداریت عالیه که طی دو روز این شعر رو یاد گرفتی. خدارو شکر اما شعر بسم الله الرحمن الرحیم اول هرکار بگو بسم الله شروع گفتار بگو بسم الله موقع بیرون رفتن از خونه اینبار و هر بار بگو بسم الله حافظ قرآن بشی عزیزم
3 مهر 1397

اول مهر و دختر مدرسه ای من

سلام بانوی مهر ماهی امسال اول مهر برای ما رنگ و بوی تازه ای داشت. ماهم به خانواده هایی پیوستیم که بقول معروف بچه مدرسه ای دارن. دختر کوچولوی من اینقدر زود بزرگ شد که امسال باید بره پیش دبستانی فداش بشم. دیشب که داشتم مرور میکردم دیدم اینقدر زود گذشته این پنج سال که واقعا متوجه گذر زمانش نشدم خلاصه اینکه مدتیه درگیر خرید وسایل و دوخت لباسات شدم. خداروشکر دیشب کار دوخت لباسات تموم شد و آماده شون کردم. صبح بیدارت کردم.صبحانه خوردی و آماده شدی. کوثر سادات با مامانش ساعت7:25 اومدن که ببریمتون. آماده که شدی، از زیر قرآن ردتون کردم و عکس اول مهر دختر کوچولوی من با لباس مامان دوز الهی فدای قد و بالات و قشنگیت ...
1 مهر 1397

مامان مریض

سلام دختر نازم مدتیه نتونستم برات بنویسم.دلیلش هم ناخوش احوال بودن خودم بود. این یکماهه اتفاقاتی افتاد که چندان خوشایند نبود و امیدوارم بزرگ شدی چیزی ازشون توی خاطرت نباشه. این مدت که من مریض بودم خیلی سخت بود مخصوصا برای یه دونه دخترم.همش میومدی دورم میچرخیدی میگفتی مامان ظرفارو شستم.اتاقمو جمع کردم. جارو کنم؟ الهی فدات بشم مامان کوچولو شده بودی. ان شاءالله هیچوقت، هیچ مادری مریض نشه که بچه هاش آب میشن. اما بازم شکر خدا که شما و داداشی سالم بودین این مدت
1 مهر 1397

عرفه

سلام امروز عرفه است دعا یادتون نشه بعد دعا برای فرج آقامون، سلامتی رهبرمون، و پایداری انقلابمون، از دعا برای منم یادتون نشه. برای عاقبت بخیر شدن همه جوون ها،و عاقبت بخیر شدن بچه های من . دعا کنین. و اینکه: برای اون کسی که دوسش دارین طلب شهادت کنین. برای من و نسلم هم از خدا شهادت بخواین، لطفا...
30 مرداد 1397

بازی مادر دختری

سلام گل مامان امروز ازم خواستی باهم مغازه بازی کنیم.منم بااینکه یه خورده سردرد داشتم ، سعی کردم یه خورده باهات بازی کنم. اینم خانم مغازه دار اینم دخمل طلا خیلی وقت بود موهاتو خرگوشی نبسته بودم فدای مامان کوچولوی خونه بشم ...
29 مرداد 1397

تولد پنج سالگی

سلام دخترک نازم بانوی پنج ساله من تولدت،با چند روز تاخیر، مبارک تولدت روز جمعه بود.منم تصمیم داشتم شنبه مهمونی بگیرم، که بخاطر حضور گرم عزیز جونی، آقاجون، دایی رضا و خانواده، تولد خودمونی و کوچیک گرفتیم برات. بهت نگفتم تولدته. صبح کیک برات درست کردم . عصر توی حیاط داشتی با بچه ها بازی میکردی ،تزیین کردم و میز چیدم، صدات کردم گفتم بیا لباستو عوض کن. باکراهت گفتی آخه چرا؟ گفتم تولدته از خوشحالی چشات برق زد و اشک توی چشات جمع شد از خوشحالی خلاصه یه تولد ساده، اما خیلی خوش گذشت و اما عکس ها.... عفیفه بانوی پنج ساله من .کیک مامان پز خواهر و برادر مهربون از راست ...
22 مرداد 1397