عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

صبحانه دختر پز

سلام نازگل من. دیروز، پنجشنبه بود و شما هم تغطیل بودی. منم حالم خوش نبود بخاطر همین صبح زود بیدار نشدم برای درس خوندن. باباجون هم صبح زود رفتن قائن برای جلسه شون. ساعت از نه گذشته بود که تا چشامو باز کردم دیدم اومدی بالاسرم میگی مامان بلند شین دیگه. منم پاشدم. دستمو گرفتی میگی چشاتونو ببندین. منم دستمو دادم توی دستت و اومدم. چشمامو که باز کردم چیزی دیدم که تمام وجودم رو شوق فراگرفت. یه سفره پهن شده، نون گرم شده، انواع مربا ،کره ،دوتا ظرف و قاشق... خدای من، دختر کوچولوی نازم برام صبحانه آماده کرده بود... بغلت گرفتم، بوسیدمت و کنارت خوشمزه ترین صبحانه بعد مادرشدنم رو خوردم... (آخه هنوزم سفره صبحانه خونه آقا ...
21 دی 1397

گردش پاییزی

سلام دلبر کوچولوی مامان چندروز قبل، با داداش اومدیم پیشت.برگشتنی علی رو برده بودم پارک، برگ بازی کرده بود. وقتی فهمیدی گفتی بدون من؟ منم دیدم دوست داری، روز یکشنبه،ساعتای چهار بعدازظهر، آماده شدیم که بریم برای ژاکتت دکمه بگیریم. اتفاقا سرراه مامان کوثر رو دیدیم ، زحمت کشیدن با ماشین بردنمون خرازی. برگشتنی، ما مغازه پیاده شدیم که براتون خوراکی بگیریم و بعد بریم مسجد. پارک هم کنار مسجده دیدم هنوز تا اذان بیست دقیقه ای فرصت داریم، بردمتون پارک بشرطی که سمت تاب و سرسره نرید و فقط توی برگها باشین. قبول کردین و رفتیم. و چه رفتنی.... اینقدر بهتون خوش گذشته بود که دلتون نمیخواست بیاین بیرون. اینم چندتا عکس از تفریح پ...
29 آبان 1397

هنرنمایی خاله مهربون

سلام دخمل گلی من یه کلاه شال گردن پارسال یکی از دوستام زحمت کشیدن بران بافتن، منم امسال زحمت بافت ژاکتش رو بهشون دادم. خیلی خیلی عالی و زیبا شده خیلی هم دوسشون داری. دست خاله درد نکنه همیشه به خوشی بپوشی ان شاءالله عزیزکم ...
28 آبان 1397

مامان مریض

سلام دختر نازم مدتیه نتونستم برات بنویسم.دلیلش هم ناخوش احوال بودن خودم بود. این یکماهه اتفاقاتی افتاد که چندان خوشایند نبود و امیدوارم بزرگ شدی چیزی ازشون توی خاطرت نباشه. این مدت که من مریض بودم خیلی سخت بود مخصوصا برای یه دونه دخترم.همش میومدی دورم میچرخیدی میگفتی مامان ظرفارو شستم.اتاقمو جمع کردم. جارو کنم؟ الهی فدات بشم مامان کوچولو شده بودی. ان شاءالله هیچوقت، هیچ مادری مریض نشه که بچه هاش آب میشن. اما بازم شکر خدا که شما و داداشی سالم بودین این مدت
1 مهر 1397

تولد پنج سالگی

سلام دخترک نازم بانوی پنج ساله من تولدت،با چند روز تاخیر، مبارک تولدت روز جمعه بود.منم تصمیم داشتم شنبه مهمونی بگیرم، که بخاطر حضور گرم عزیز جونی، آقاجون، دایی رضا و خانواده، تولد خودمونی و کوچیک گرفتیم برات. بهت نگفتم تولدته. صبح کیک برات درست کردم . عصر توی حیاط داشتی با بچه ها بازی میکردی ،تزیین کردم و میز چیدم، صدات کردم گفتم بیا لباستو عوض کن. باکراهت گفتی آخه چرا؟ گفتم تولدته از خوشحالی چشات برق زد و اشک توی چشات جمع شد از خوشحالی خلاصه یه تولد ساده، اما خیلی خوش گذشت و اما عکس ها.... عفیفه بانوی پنج ساله من .کیک مامان پز خواهر و برادر مهربون از راست ...
22 مرداد 1397

آرزوی کودکی مامان

عفیفه بانوی من،خیلی به بافت مو علاقه داره. یه مدتی توی نت دنبال مدل های جدید میگشتم براش و تا جایی که میشد براش میبافتم. چند وقت پیش، یه فیلم بافت یکی از دوستان برام فرستاد،عفیفه خیلی خوشش اومد.منم دیروز براش بافتم. در حین بافت، همش میگفت تموم نشد؟میگفتم نه. میگفت:توی فیلم که زود تموم میشه؟ گفتم اخه فیلمش روی دور تنده. میگه خب شماهم بزنین روی دور تند الهی فدات بشم،مگه من فیلمم؟ اینم عکس موهای قشنگت و بعد باز شدن آرزوی دوران کودکیم ، شونه زدن و بافتن موهای دخترم بود ممنون که منو به آرزوم رسوندی خداجون ...
30 تير 1397

زیارت

سلام دختر ناز نازی من دیروز امتحانمو که دادم اومدم، یه خورده کارامو انجام دادم و بخاطر اینکه امروز امتحان نداشتم برای نماز مغرب رفتیم حرم. اینقدر خوش گذشت بهتون و بازی کردین که رسیدیم خونه از خستگی هلاک بودین الهی فدای دختر با حجابم امام رضا علیه السلام،شفیع و یاورت عزیزم ...
20 تير 1397