سفر به کاشمر
سلام نازنین من
پنجم دی ماه بابا جون برای یه امتحان باید میرفتن تهران . واسه همین ماهم رفتیم کاشمرخونه خاله جون بابایی . تا کاشمر توی راه خواب بودی . شبی که رسیدیم با بابا جون رفتیم خونه عمو تقی تا توی گوش نوه شون که تازه به دنیا اومده بود اذون بگن . اسم نوه شون مبین جون بود .
اونجا یه خورده غریبی میکردی . نیم ساعتی بودیم و برگشتیم خونه خاله جون . شب رو خوب نخوابیدی و دائم توی خواب غر غر میکردی . روز بعد باباجون راه افتادن سمت تهران . ماهم با خاله جونا و دختر خاله جونا و سجاد کوچولو رفتیم حرم امامزاده سید مرتضی زیارت .
شبش هم رفتبم مسجد واسه مراسم روضه . خلاصه کلی دور زدیم .
این عکس رو خونه خاله جون بابایی ازت گرفتم.
شنبه هم رفتبم مهمونی و شبش رفتیم واست یه پلاک خوشکل خریدیم که دو تا قلب کوچولو داره . فردا قرار بود باباجون برگردن . شب رفتیم خونه عمه جون . اما شما خیلی گریه کردی و برگشتیم خونه خاله . خلاصه هر جامیرفتیم شما گریه می کردی و برمیگشتیم خونه خاله . آخر شب باباجون با دوستشون رسیدن کاشمر . روز بعد ؛ بعد از ناهار رفتیم خونه عمو تقی حلیم خوردیم و از اونجا رفتیم دوتا باب اسفنجی واسه امیر عباس و سجاد خریدیم و رفتیم خونه عمه جون . باز شما گریه کردی و رفتیم خونه خاله . شب خوابیدیم و روز بعد برگشتیم مشهد .
حسابی بهمون خوش گذشت . شما هم دختر خیلی خوبی بودی .
راستی باباجون توی امتحان تهران قبول شدن و برای زندگی بایدبریم یه شهر دیگه .راضیم به رضای خدا...
عمو جون هم از کیش برگشتن . اینم سوغاتی قشنگی که برات آوردن
دوست دارم آسمونی ترین ...