6 سالگیت مبارک بانوی کوچک من
دخترکم
زیباروی من
امروز، شش سال از بهار عمرت را پشت سر میگذاری.
نازنینم
دنیا را با همه تلخ و شیرینش دیده ای.
نه تلخش ماندگار است و نه شیرینش.
پس توکل و صبر را فراموش نکن.
مهربانم.
چه زود قد کشیدی و بزرگ شدی.
هنوز از کودکی هایت سیراب نشده ام.
و حالا که به تو مینگرم، شده ای کمک حال مادر
پرستار و غمخوار برادر.
و پشتیبان پدر.
تو چقدر زود مرزهای کودکی را پشت سر گذاشتی زیبای من.
تو را که نگاه میکنم، انگار خودم را میبینم در سالهای گذشته.
فدایت شوم.
تو بهترین هدیه الهی برای من بودی و هستی.
اگر نبودی، من اینقدر خوشبخت نبودم
تو آمدی، تا یار و غمخوار ما باشی.
آمدی، تا تنها نباشیم.
آمدی ، تا مادرت، وقتی سیل میهمان در خانه است، دست تنها نماند.
عزیز قلبم
ممنونم از بودنت
بمان ، برای همیشه ، برای من...
نمیدانم چگونه خدا را شکر کنم بخاطر بودنت. زبانم را توان شکر چنین نعمت بزرگی نیست.
همیشه از خدا میخواهم، روزی برسد که من در خانه دو بانوی کوچک داشته باشم. یکی دیگر، شبیه تو، بانوی زیبا روی من...
تو را چون جان شیرین، دوست دارم...
شیرین زبانم...
تولدت مبارک جانان من