بازگشت به مشهد
سلام امید من
چند روزی خونه حنانه جون بودیم . روز یکشنبه صبح رفتیم روداب تا وسایل جمع کنیم و راهی مشهد بشیم . با عجله کارها مونو انجام دادیم و رفتیم سمت زاهدان . اول رفتیم بازار و واسه روز مادر برای عزیز جون بابایی کادو خریدیم . واسه شما هم یه عروسک خوشکل خریدیم که خیلی دوسش داری و همیشه دست توی چشاش میکنی . مبارکت باشه نازنین
از اونجا رفتیم خوابگاه پیش یکی از دوستامون که دانشجویه . خوابگاه متاهلی داشتن و شب رفتیم پیششون . شما هم با تعجب به اطراف اتاق نگاه میکردی .
شب رو موندیم و صبح زود راه افتادیم سمت مشهد . توی راه طبق معمول آروم بودی و حسابی کنجکاوی میکردی . ظهر رسیدیم بیرجند . رفتیم رستوران ناهار خوردیم جای همگی خالی . روی میز نشستی وسرلاک خوردی .
شب رسیدیم مشهد . همه مون خسته بودیم .
دعا کن زودتر خونمون درست بشه تا اسباب ببریم . آخه راه خیلی طولانیه .
میبوسمت شیرینم ...