زیارت قبول
سلام ماه زمینی من
شام شهادت حضرت زینب سلام الله علیها همه با هم رفتیم حرم .جای همگی خالی
یه زیارت دلچسب کردیم . شما بی نهایت به حرم علاقه داری . تا نزدیک 12.30 شب حرم بودیم . شما هم حسابی بهت خوش گذشت . هرکی میدیدت با اون مقنعه خوشگلت صورتتو میبوسید . یه خانمی هم میگفت دعا کنین دختری که توی راه دارم مثل دختر شما ناز باشه . فدای زیباییهات بشم من . خلاصه اومدیم خونه . شما هم خوابیدی . روز بعد مهمونای پدر جون رفتن . ظهر رفتیم خونه عزیز جون . اونجا شما عینک عمه جون رو زدی . مااااااااااه شدی دورت بگردم
اما زود عینک رو برمیداشتی . آخه همه چی رو از پشت عینک اینطوری میدیدی قربون چشای نازت
تا شب کارها مونو انجام میدادیم و منم توی فرصت هایی که داشتم درس میخوندم . شب رفتیم خونه عمو جون . آخه تولد زن عمو جون بود . البته به دلایلی جشن نگرفتن . ماهم یه شاخه گل برداشتیم رفتیم خونه عمو جون . اونجا شما خیییییییییلی شلوغ کردی . عمو جون هم یه گوشی خوشگل واسه زن عمو خریدن . ما هم که تازگی به وایبری ها پیوستیم از عکس های شما واسه بابا فرستادیم و کلی با زن عمو وایبر بازی کردیم . شاید بپرسی وایبر چیه . اما فدات شم وقتی شما این مطلب رو میخونی احتمالا وایبر مثل پیامک کاملا جا افتاده و قدیمی باشه . واسه همین برات توضیح نمیدم خوشمزه خانوم . عصر امروز هم رفتیم آزمایشاتو گرفتیم . بردم پیش دکتر خودم . گفت یه خورده عفونت ادرار داری که باید دارو استفاده کنی . به خاله جون گفتم از متخصص اطفال واست نوبت بگیره . آخه فردا میریم خونه عزیز جون میخوان برن کربلا . همونجا میبرمت دکتر فرشته کوچولوی من . ازاینکه باید دارو استفاده کنی ناراحتم . اما چاره ای نیست قربون چشات شم . واسه سلامتی خودت مجبورم بهت دارو بدم .
این عکسارو بعد که از دکتر اومدیم خونه عزیزجون ازت گرفتم . البته حسابی بلا شدی و عکس گرفتن ازت سخت شده
اینم محمد پسر عمه
الان هم قبل از اینکه این مطلب رو واست بنویسم امتحانای میان ترمم رو دادم . نمیدونم چطوری از آب در بیاد . آخه این ترم نمیذاری درس بخونم و تازگی کتابامو پاره میکنی . شما رو هم بردم خونه عموجون .
میبوسمت زیباترین ...