عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

عکس های سفر

سلام عسلکم اینم عکسای سفرمون. این عکس رو راور گرفتیم. اینم همون راور،کنار پلنگ ها هفت سین درست کرده بودن درخت خونه متین جون تاب بازی توی حیاط متین جون. اینم دختر طلا، با درخت پرتقال و نخل، داخل حیاط امیر محمد دخترم در حال علف دادن به بزبزی نور افشانی ارگ جدید ارگ جدید با متین. یه گردش عالی بود. روز اخر، خونه متین تپه نورالشهدا اینم سیزده بدر، باغ امام علی علیه السلام شهدای آرین شهر. هرسه گمنام بودن، یکیشون بعد دفن تعیین هویت شده. بعدا میام با خاطرات مشهد. ...
7 ارديبهشت 1398

سفر نوروز 98

سلام گل دختر مامان. اول سال جدید و اعیاد قشنگ شعبانیه رو تبریک میگم. ان شاءالله که سالهای سال این اعیاد زبلا رو درک کنی. اما اگر از اتفاقات این روزا بخوام بگم، اولش مربوط به تعطیلات نوروزه. روز دوم فروردین، خاله اسما اومد خونه مون و همگی خوشحال شدیم. تا پنج فروردین، خاله بودن. صبح پنجم همه باهم به سمت بم حرکت کردیم. بعد از یکسال و نیم، رفتیم که از دوستان بم و روداب سری بزنیم و دلتنگی هامون رو برطرف کنیم. شب حدودا ساعت ده بود که رسیدیم خونه خاله اسما. شام خوردیم و برای استراحت رفتیم خونه مامان متین. اولش که خسته بودین و خوابیدین اما روزای بعد، کلی با متین بازی کردین. روز دوم رفتیم خونه نازنین زهرا، شب هم رفتیم بم پیش رفیق شفیق، حنانه جون که...
7 ارديبهشت 1398

لباس عید مامان دوز

سلام دختر نازنینم امسال، لباس عیدت رو خودم دوختم.خیلی خوشت اومده البته برای داداشی هم همین رنگ دوختم، اما بخاطر اینکه نمیذاره اندازه هاشو بگیرم و پرو هم نمیکنه، براش بزرگ در اومده که گذاشتم برای وقتی اندازه اش بشه. البته یه مانتو شلوار هم توی برنامه دوختن دارم برات که ان شاءالله سر فرصت میدوزمش برات گل من. بی نهایت دوستت دارم هدیه قشنگ خدا ...
3 فروردين 1398

پایان سال و نوروز

سلام عزیز دل مامان.دختر پنج و نیم ساله من،دیگه برای خودت خانوم شدی و کلی کمکم میکنی. سال نود هشت هم شروع شد، در کنار شما و باباجون و داداش. سال تحویل ، رفتیم امامزاده. البته شما و داداش کلا خواب بودین. اول فروردین هم ظهر برامون مهمون اومد. زهرا جون، دوستت با خانواده. البته صبح یک فروردین هوا گرم و عالی بود، رفتیم کلی بذر سبزی کاشتیم و با داداشی خاک بازی کردین. سبزه عدس هم که از مهد داده بودن به باغچه منتقل کردیم. روزهای اخر سال نود هفت رو هم مشهد بودیم و کلی خوش گذشت.حرم و شهر بازی معارفی. حالا بریم سراغ عکس و خاطرات این عکس ها رو پروما ازتون گرفتم.تا بابایی کارشون رو تموم کنن، رفتیم پروما دور زدن. ...
2 فروردين 1398

میلاد امیر بی گزند و روز پدر

سلام دخترنازم امروز، میلاد امیرالمؤمنین علی علیه السلام، و روز پدره. این روز قشنگ رو به باباجون مهربون تبریک میگیم و براشون ارزوی طول عمر با سلامتی داریم. باباجون مهربون روزتون مبارک و البته مایک پدر مهربون دیگه هم داریم دست مرا گرفتید، تا یادتان بمانم از روی خاک بردید، تا اوج آسمانم گویند امام هر عصر، بابای آن زمان است روز پدر مبارک، بابای مهربانم...   ...
29 اسفند 1397

روز مادر

سلام ناز گلم. امسال هم روز مادر گذشت. شما و بابایی حسابی منو غافلگیر کردین. شما با نقاشی هات، بابا جون با جشن و کادو. ممنونم از خدا که شما ها رو بهم هدیه داده. کاردستی هم برام درست کردی که عکسشو الان ندارم. بعدا حتما میذارم. دوستون دارم همگی تونو ...
9 اسفند 1397

خاطرات سفر مشهد

سلام دختر نازم. یک هفته ای رفتیم مشهد.خداروشکر هوا عالی بود و کلی خوش گذشت. تولد داداش ، دورهمی دوستانه، حرم، برف و .... اما از همه جالب تر، برف بازی توی راه برگشت بود. اینم خرگوش برفی بابا، و ادم برفی منو شما و داداش. همیشه شاد باشی عزیز دلم ...
9 اسفند 1397