عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

پابوس ارباب عشق 2

اولین مناسبتی که پیش روی مابود و من هم امتحانام تموم شده بود وباخیال راحت میشد باهم باشیم شهادت امام صادق علیه السلام بود.صبح شهادت باعمه ها وعزیز رفتیم خونه حانیه جون تاباهم بریم مسجد کناریشون روضه.بعد نماز رفتیم وخداروشکر خیلی مراسم خوبی بودو شماهم باحانیه وبچه ها خوب سرگرم بودی و بازی میکردی.بعدهم یه ناهار عالی مهمون سفره اهلبیت بودیم وشماهم حسابی گوشت نوش جان کردی.بعدهم اومدیم خونه شب شما باعزیز رفتی خونه عمه ومارفتیم کارمونو انجام دادیم.شماهم اذیت نکرده بودی ومن ازاین بابت خیلی خوشحال بودم.
8 شهريور 1394

پابوس ارباب عشق1

سلام دلبرطلا حدود یکماه مشهد بودیم ونمیشد بیام وبت رو به روز کنم.دوهفته اولش که درگیر امتحانام بودم وشماهم فوق العاده همکاری کردی وخیلی عجیب بدون هیچ بهونه گیری پیش عزیز جونی وزندایی ها میموندی ومن باخیال راحت میرفتم امتحان.هرچندبعدش این دوربودنت روجبران کردی اما خداخیلی کمکمون کرد.بعدهم بابایی اومدن وبازدرگیرکار یه بنده خدایی  شدیم که اینجا جای گفتنش نیست.اما در کل خوب بود وبا تمام درگیری هایی که داشتیم سعی کردیم به شماخوش بگذره وحسابی بیرون ببریمت.این مدت هم کلی مناسبت بود که باتمام وجود سعی میکردم خوش باشی.یکی یکی برات مطالبش رومیذارم و سرفرصت هم عکساش.امیدوارم این شش ماه خوب و زود بگذره و باز اسفند بیاد تا بریم مشهد.... ...
8 شهريور 1394

بانوی دوساله کلبه ما

سلام  دخترنازم پاره تنم جگرگوشه ام امروز19مرداد دومین سال زندگی قشنگت تموم شد وشماوارددسه سالگی شدی.هرچند باورش خیییییییلی برام سخته اما بزرگ شدی گلم.خیلی زودتراز اونیکه فکرشوبکنم.کلی حرف برات دارم که دنبال یه فرصتم برات بنویسم.خیلی دوست داشتم امروز توی جمع خانواده برات یه تولد کوچیک بگیریم اما مصادف با شب شهادت امام صادق علیه السلام بود ماهم حفظ حرمت کردیم و ازخیرتولد گذشتیم اینم تبریک نی نی وبلاگ به دخملی من وعکس زیبای خونه توی لیست متولدین واقعا باورم نمیشه نی نی نیم متری من حالا یه پا خااااانوم شده.فدای تو مراقب زندگی من و بابایی باش زندگی قشنگمون ...
20 مرداد 1394

عفیفه ومهمونی

سلام گلبرگ گل یاسم یه غروب قشنگ ماه خدا آماده شدیم بریم افطاری.شماهم لباس جدیدی که خاله واست  دوخته بود روتنت کردم که خاله جون حاصل دسترنجشونو ببینن.وشماهم شاد شاد با باباجون توی حیاط اه اه کجاداری میری خانوم طلا؟   وقتی دیدی بالاتر نمیتونی بری به همین فتح الفتوح قانع شدی   وآخرشم یه دختر مودب والبته مهربون وخندون پیش به سوی مهمونی خاله جون گلم بابت لباس وگل سرای قشنگی که برای دخملی زحمت کشیدین ازتون ممنونم.خیلی قشنگ شدن ******  دوست دارم فرشته زمینی ...
18 تير 1394

لیالی نور

******* شب قدر است ومی  دهند برات برمحمد وآل او صلوات ******* آقای خوبی  آقای عزیز آقای نازنین باچه دلی،باکدام دست،چگونه توانست فرق نازنینتان رابشکافد؟ کدام متاع ارزش رنجاندن دل فرزندان مهربانتان راداشت؟ چه چیز با همراهی شما همسنگ بود؟ عزیز قلبم چه میشود که کسی آنقدر قلبش چون سنگ ،اگرتوهین به این موجود نباشد،میشود که زیبایی حضورت رادرک نمیکنند چه میشود که مردم دیاری لیاقت همجواری با ولی الله را از دست میدهند آرام جانم دلم درسینه ام بی قرار است چشمانم بیتاب برای گریستن ناله ام در سینه ام حبس گردیده  نمیدانم چگونه در فراقتان دل کوچکم را آرام کنم هستی وجانم نفسم به شماره افتاده از اضطراب سحر...
17 تير 1394