عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

همه چیز با....

سلام طلای من چندوقته میخوام بهت یاد بدم هروقت چیزی میخوای گریه و نق نق نکنی. واسه همین بهت میگم همه چیز باخنده   حالا یه کوچولو یادگرفتی . وقتی چیزی میخوای میای میخندی و اشاره میکنی بهت بدم. یاگاهی تو اوج نق نق میگم همه چی با چی؟ ویه خنده خوشگل میکنی. گاهی باچشای اشک آلود.قربونت برم که زود یادمیگیری عشقم.....
19 اسفند 1393

وروجکانه2

ن سلام خوشمزه خانوم این روزا کارایی میکنی که دوست دارم بچلونمت و گازت بگیرم به هرجابخوری دردت بگیره یاازمامیخوای بیایم بزنیمش یاخودت چنان محکم میزنی به دیوار یا زمین یا.... که دستت درد میگیره. فدای دستای کوچولوت یه چیزی  زیر پات قایم میکنی و دستاتو به علامت نیست میاری بالا و ازمون میخوای بگردیم دنبالش. بعد که میگیم نیست.کجایه؟ باذوق اونو اززیرپات درمیاری و میخندی ونشونش میدی وباز تکرار و تکرار و....... شبها به زورباید بخوابونمت. بس که سربه هواشدی قربونت برم. عروسکاتو میپیچی توی روسری و لالاییشون میکنی  خداروشکر بعضی چیزا رو لازم نیست بهت تذکربدم. مثلا وقتی چیزی میخوری خودت بدون اینکه من بهت بگم میری آشغالشو میندازی سطل...
19 اسفند 1393

مکعب روبیک

سلام عسل طلای من یکی از سرگرمیهای  پرطرفدار این دوره مکعب روبیکه. منم سالها حلش برام معمابود. تااینکه بابایی از سفر چندتا روبیک 3*3 آوردن وباز همون معمای قدیمی برام زنده شد. دو_ سه روز قبل مصرشدم که معمای روبیک روحل کنم. وبالاخره باتلاش فراوان و کمک گرفتن از سایت های مختلف موفق به حل این معمای قدیمی شدم     البته هنوز تا مسلط شدنم خیلی مونده اما خداروشکر موفق شدم. هدف من ازنوشتن این مطلب این بود که بهت بگم هیچ چیز نشدنی وجودنداره. باتلاش وهمت وکمک گرفتن از دیگران هرمشکلی آسون و هرمعمایی حل خواهد شد پس تلاش وپرسش ازدانایان روفراموش نکن...   ...
16 اسفند 1393

کارهای ناتمام

سلام گل دخمل من این روزها حسابی درگیر نظافت و خونه تکونی شدیم.بابایی پرمشغله شماهم که حسابی  گرفتار.به همین دلیل  دوستام به کمک این مادرگرفتار میرسن که کارها تموم بشه شب شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ساعت پنج عصر بابایی اومدن ناهار!!!!!!نوش جان کردن و گفتن ساعت شش جلسه دارم.ماهم ازخداخواسته جلوتراز مردخونه راهی شدیم.جلسه  خیلی خوبی بود اما شماسه بارمنو به بهانه دستشویی رفتن از مجلس بلند کردی.اما خداروشکر دخترخوبی بودی.بعدهم رفتیم خرید و ازاونجا به دستور ملکه کوچک مبنی براینکه ماامااااااان إه إه با عجله خودمونو به خونه کاکا رسوندیم. بعدازشام که میخواستیم برگردیم سردردعجیبی سراغ بنده اومدکه کارمارو به درمانگاه و آمپول ...
16 اسفند 1393

وای مادرم.....

مادرکه باشی قطره ای از اقیانوس مصیبتها را بهتر درک میکنی. آنگاه که نیمه شب فرزندت بیدار میشود و مادرراادرکنارش نمی یابد و فریاد میزند و تو را طلب میکند. وپدرش که اورادرآغوش میگیرد بلکه آرام شود. ولی دلبندت همچنان فریاد میزند و تورامیخواهد... هراسان به سمتش میروی. و چون جگرگوشه ات را به آغوش میکشی و قلبش را به قلبت و صورتش را به صورتت میچسبانی ، آرام میگیرد.چشمانش را روی هم میگذارد و به خواب شیرین فرومیرود . دلت میگیرد و آرام میگویی امان از دل حیدر... چه کرد بادردانه های فاطمه... ویا هنگامی که با کسی شوخی میکنی . در عالم رفاقت . و فرزندت باخشم نگاهی به اومی اندازد و با اشک و فریاد میخواهد که مادرم را آزار مده... میدوی.اشکهایش را میگیر...
9 اسفند 1393