عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

روز معلم

سلام مهربون دخترم. امسال اولین روز معلمت رو تجربه کردی و هدیه برای مربی و مدیرت، عکس چاپ شده خودت و معلمت رو بردی. اما روز معلم، خانم غلامی گفتن قراره با بچه های کلاس قرآن بیان خونه. منم سالاد الویه و کیک خیس درست کردم ساعت پنج بود که یکی یکی مهمونای عزیزمون تشریف آوردن. و این هم اولین جشن روز معلم من، با بچه های گل کلاس قرآنم بود. دست همگیشون درد نکنه. خیلی خجالتم دادن و البته یه دنیاااااااا خوشحالم کردن. بنظرم بهترین حس، بعد مادری، همینه. ان شاءالله یه روزی همگیتونو حافظ کل ببینم عزیزای دلم ...
19 ارديبهشت 1398

حافظ کوچولوی قران

سلام دختر قرآنی من. چندماهی میشه که توی مهدت، طرح حفظ قرآن شروع کردیم. بعد از پایان سال هم کلاس ها رو داخل مسجد برگزار میکردیم البته بصورت فشرده که تا ماه مبارک تموم بشه. خدا روشکر روز اول ماه مبارک، حفظ سوره الرحمن تموم شد و همگی مون کلی ذوق کردیم. ان شاءالله حافظ کل بشین همگیتون. ...
19 ارديبهشت 1398

جشن فارغ التحصیلی

سلام دختر بی نظیرم. چهارشنبه یازدهم اردیبهشت، اردوی پایان سال پیش دبستانی داشتین. منم به عنوان مربی قران، از طرف مدیر عزیزتون دعوت شدم. اینطوری شد که منم همراهتون بودم. یه روز سرشار از خوشی و بازی. حالا بربم سراغ عکس ها صف نماز جماعت رنگ زدن پازل اینم پازلی که با کمک هم ساختین. اینم دختر ناز مامان، با عکس فارغ التحصیلی ان شاءالله که در تمام لحظات زندگیت، موفق باشی. همینجا از تلاش های مربی عزیزت خانم صیامی، و مدیر مهربونت خانم غلامی تشکر ویژه میکنم و دستشونو میبوسم. ...
19 ارديبهشت 1398

آبله مرغون

سلام نازنینم. پنج شنبه شب، خونه محمد علی بودیم که گفتی سرم درد میکنه و پهلوم میخاره. نگاه کردم دیدم پهلوت دونه زده. گفتم حتما پشه نیشت زده. فردا صبح که پاشدی، دیدم تمام تنت ریخته بیرون.اونجا بود که فهمیدم آبله مرغون شدی. خلاصه ، اینطوری شد که ششم اردیبهشت، دچار ابله مرغون شدی. اما چیزایی که کمک کرد خیلی زود خوب بشی رو مینویسم ان شاءالله به درد دیگران بخوره. اول اینکه همون صبح که فهمیدم ابله مرغون شدی، با عنبر نسارا بدنت رو دود دادم. بعد هم دائما دم کرده عناب و ختمی برات درست کردم. بستنی و هندونه و خیار هم تقریبا میخوردی و شکر خدا دو روزه سرپا شدی. بعدا نوشت: الان دوهفته گذشته و دیروز داداشی آبله مرغون شد و هر دو راحت ...
19 ارديبهشت 1398

لاله زار

سلام گل دختر مامان. یک شب از شبای آخر فروردین، مهمون زهرا جون بودیم که مامان و باباش گفتن فردا بریم کوه. ماهم که شدیدا مشتاق دیدن لاله زار بودیم، قبول کردیم . صبح ، ساعت ده بود که خاله زحمت کشیدن اومدن مهد دنبالت و بعد هم دنبال ما، و راه افتادیم. اونجا کلی با زهرا و داداشی بازی کردین. همینجا از عمو و خاله بابت این گردش دلچسب، تشکر میکنم. ...
19 ارديبهشت 1398

مشهد

سلام گل نیلوفر مامان روز 17 فروردین، شنبه بعد از نماز ظهر، راه افتادیم سمت مشهد. آخه پدرجون هرسال شعبانیه جشن دارن. هوا عالی بود و بهاری. به ماهم خیلی خوش گذشت. مخصوصا پابوسی آقا. حالا عکسا رو میذارم که برات یادگاری بمونه. اینم راه رفت به مشهد، نزدیک گناباد کلی بااین گلا خوش گذروندیم اینم یه زیارت دلچسب، زیر نم نم بارون بهاری بازم زیارت... پارک شهر ملک آباد، بین راه برگشت اینم گناباد. ان شاءالله همیشه سالم باشی ...
7 ارديبهشت 1398

عکس های سفر

سلام عسلکم اینم عکسای سفرمون. این عکس رو راور گرفتیم. اینم همون راور،کنار پلنگ ها هفت سین درست کرده بودن درخت خونه متین جون تاب بازی توی حیاط متین جون. اینم دختر طلا، با درخت پرتقال و نخل، داخل حیاط امیر محمد دخترم در حال علف دادن به بزبزی نور افشانی ارگ جدید ارگ جدید با متین. یه گردش عالی بود. روز اخر، خونه متین تپه نورالشهدا اینم سیزده بدر، باغ امام علی علیه السلام شهدای آرین شهر. هرسه گمنام بودن، یکیشون بعد دفن تعیین هویت شده. بعدا میام با خاطرات مشهد. ...
7 ارديبهشت 1398

سفر نوروز 98

سلام گل دختر مامان. اول سال جدید و اعیاد قشنگ شعبانیه رو تبریک میگم. ان شاءالله که سالهای سال این اعیاد زبلا رو درک کنی. اما اگر از اتفاقات این روزا بخوام بگم، اولش مربوط به تعطیلات نوروزه. روز دوم فروردین، خاله اسما اومد خونه مون و همگی خوشحال شدیم. تا پنج فروردین، خاله بودن. صبح پنجم همه باهم به سمت بم حرکت کردیم. بعد از یکسال و نیم، رفتیم که از دوستان بم و روداب سری بزنیم و دلتنگی هامون رو برطرف کنیم. شب حدودا ساعت ده بود که رسیدیم خونه خاله اسما. شام خوردیم و برای استراحت رفتیم خونه مامان متین. اولش که خسته بودین و خوابیدین اما روزای بعد، کلی با متین بازی کردین. روز دوم رفتیم خونه نازنین زهرا، شب هم رفتیم بم پیش رفیق شفیق، حنانه جون که...
7 ارديبهشت 1398

لباس عید مامان دوز

سلام دختر نازنینم امسال، لباس عیدت رو خودم دوختم.خیلی خوشت اومده البته برای داداشی هم همین رنگ دوختم، اما بخاطر اینکه نمیذاره اندازه هاشو بگیرم و پرو هم نمیکنه، براش بزرگ در اومده که گذاشتم برای وقتی اندازه اش بشه. البته یه مانتو شلوار هم توی برنامه دوختن دارم برات که ان شاءالله سر فرصت میدوزمش برات گل من. بی نهایت دوستت دارم هدیه قشنگ خدا ...
3 فروردين 1398

پایان سال و نوروز

سلام عزیز دل مامان.دختر پنج و نیم ساله من،دیگه برای خودت خانوم شدی و کلی کمکم میکنی. سال نود هشت هم شروع شد، در کنار شما و باباجون و داداش. سال تحویل ، رفتیم امامزاده. البته شما و داداش کلا خواب بودین. اول فروردین هم ظهر برامون مهمون اومد. زهرا جون، دوستت با خانواده. البته صبح یک فروردین هوا گرم و عالی بود، رفتیم کلی بذر سبزی کاشتیم و با داداشی خاک بازی کردین. سبزه عدس هم که از مهد داده بودن به باغچه منتقل کردیم. روزهای اخر سال نود هفت رو هم مشهد بودیم و کلی خوش گذشت.حرم و شهر بازی معارفی. حالا بریم سراغ عکس و خاطرات این عکس ها رو پروما ازتون گرفتم.تا بابایی کارشون رو تموم کنن، رفتیم پروما دور زدن. ...
2 فروردين 1398