عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

پایان جشن ها

سلام عزیزک دلم امروز13 خردادو5 شعبان . اعیاد شعبانیه رو به همه دوستای گلم تبریک میگم اما دیشب آخرین شب جشن های پدر جون بود . جمعیتی بی سابقه اومده بودن . خونه دو تاهمسایه هم مملو از جمعیت شده بود . اما شب های قبل هم دست کمی از شب آخر نداشت . شما هم توی جشن با ذوق وشوق دست میزدی و بعضیا ازت عکس میگرفتن . اما دیشب آخرش حسابی خوابت گرفته بود و گریه میکردی . منم هر کاری میکردم آروم نمیشدی . تا اینکه بالاخره ساعت یک و نیم که مهمونا رفتن اومدیم خونه شما خوبیدی و تا الانکه ساعت 10.36دقیقه است همچنان خوابی . اینم چند تا عکس از شبای جشن . البته با اعمال شاقه ازت عکس گرفتم این مال شب دوم . فدای دست زدنت نفسم شب سوم باح...
13 خرداد 1393

حلول شعبان

سلام نازگل مادر ماه رجب رفت و متاسفانه نتونستم توشه ای برای خودم از این ماه بزرگ بردارم . نتونستم ندای این الرجبیون رو پاسخ بدم . امروز اول شعبان و ماه شادی اهل بیت علیهم السلامه . به همه عزیزان تبریک میگم .سه شب اعیاد شعبانیه رو پدر جون جشن دارن . بعدش هم کم کم باید اسباب جمع کنیم برای جابجایی . وقتی یادم میاد که باید از امام رضا علیه السلام دور باشیم دلم بی نهایت میگیره . اما چاره ای نیست فدات شم . انشاالله که ماه شعبان خوبی داشته باشیم . میبوسمتون قند عسلم ...     ...
9 خرداد 1393

یک اتفاق مبارک

سلام گل دختر مامان این روزها توی کشور عزیزمون یه اتفاق خیلی مبارک داره رقم میخوره و اون هم برگزاری سی و یکمین دوره مسابقات حفظ و قرائت قرآنه . وقتی مسابقات رو میبینم از اینکه کشورمون همیشه توی این مسابقات اوله به خودم ؛ کشورم و جوونای خوب قرآنیش افتخار میکنم . امیدوارم امسال هم مثل دو سال گذشته ایران توی هر دو رشته اول باشه . انشاالله اسامی برگزیده ها رو برات میذارم تا شما هم به این کشور و جوونای قرآنی بااستعدادش افتخار کنی گلم . ( تصاویر مسابقات امسال فعلا موجود نیست . توی پست بعدی میذارم ) سال گذشته یه همچین روزایی من در حال چیدن سیسمونی شما بودم . توی دلم میگفتم اگر پسر باشی انشاالله یه روزی توی این مسابقات میبینمت . اما...
7 خرداد 1393

شهادت امام کاظم علیه السلام

سلام قند عسل امروز4 اردیبهشت 25رجب شهادت امام کاظم علیه السلام این روز رو به همه شیعیان جهان و فرزند بزرگوارشون امام رضا علیه السلام تسلیت عرض میکنم انشاالله همچین روزی کاظمین باشیم میبوسمت شیرینم ... ...
7 خرداد 1393

عید مبعث

سلام نفس مادر یه خورده با تاخیر اومدیم . اما ... دیروز عید مبعث بود . عید همگی مبارک رفتیم خونه دوستمون . اونجا کلی با کوثر و ریحانه بازی کردی . چند شب قبلش رفتیم بازار . واسه عید مبعث برات یه لباس سفید خوشگل با حلقه هوش خریدیم که خیلی دوست داری . مبارکت باشه زندگی من این حلقه هوش که خییییییییییلی دوستشون داری اینم لباست . البته از دیروز دائم زبونت رو با لثه هات فشار میدی . توی تمام عکس هایی که ازت گرفتیم زبونت بیرون بود. عاشق این ژست قشنگتم فدات شم آقاجون و عزیز جون هم از کربلا اومدن . رفتیم دیدنشون . اما هنوز سوغاتی هامونو نگرفتیم بابایی هم امروز رفتن و ما بازهم بر...
7 خرداد 1393

عقیقه عفیفه

سلام عسلک نازم اومدیم با کلی خاطره از سفر اما قبل از سفر : روز یکشنبه صبح رفتیم خونه عزیز جون . آخه آقاجون و عزیز جون قرار بود برن کربلا . ماهم از صبح رفتیم اونجا . خاله جون هم با فاطمه ریزه اومدن . این عکسها رو هم توی حیاط عزیز جون ازت گرفتم . فدای این ژست قشنگت قربون این خنده قشنگت شیرینم شب عمو جون اومدن دنبالمون رفتیم خونه . روز بعدش رفتیم خونه خانم حسینی . آخه نوه شون به دنیا اومده . اسمش آراد جونه . وقتی برگشتیم آماده شدیم و بعد ناهار راه افتادیم سمت کاشمر . بین راه یه جایی پدر جون وایسادن که استراحت کنن . شما هم با گل ها حسابی سرگرم بودی . یه خار کوچولو دست نازتو برید . اما فدای صبر...
3 خرداد 1393

سفر به کاشمر

سلام نازنین مامان الان که این مطلب رو میذارم سه شنبه 30اردیبهشت 93 و ماداریم با پدر جون و عزیز جون و عمه میریم کاشمر که انشاالله عقیقه ات کنیم .البته گوسفند رو که بکشیم میمونه واسه دیگ جشنای پدر جون شب میلاد امام سجاد علیه السلام . شاید چند روز به اینترنت دسترسی نداشته باشم . برگشتیم انشاالله عکس ها و خاطراتت رو میذارم راستی عزیز جون و آقا جون دیروز رفتن کربلا . انشاالله سرفرصت خاطرات خونه عزیز جون رو هم برات میذارم . میبوسمت نازنینم ...
3 خرداد 1393

زیارت قبول

سلام ماه زمینی من شام شهادت حضرت زینب سلام الله علیها همه با هم رفتیم حرم .جای همگی خالی یه زیارت دلچسب کردیم . شما بی نهایت به حرم علاقه داری . تا نزدیک 12.30 شب حرم بودیم . شما هم حسابی بهت خوش گذشت . هرکی میدیدت با اون مقنعه خوشگلت صورتتو میبوسید . یه خانمی هم میگفت دعا کنین دختری که توی راه دارم مثل دختر شما ناز باشه . فدای زیباییهات بشم من . خلاصه اومدیم خونه . شما هم خوابیدی . روز بعد مهمونای پدر جون رفتن . ظهر رفتیم خونه عزیز جون . اونجا شما عینک عمه جون رو زدی . مااااااااااه شدی دورت بگردم اما زود عینک رو برمیداشتی . آخه همه چی رو از پشت عینک اینطوری میدیدی قربون چشای نازت تا شب کارها مونو انجام میدا...
27 ارديبهشت 1393