سلام امید من عصر روزی که پدرجون رفتن یلدا اومد دنبالمون گفت آماده باشین میخوایم بریم بم . ماهم فوری آماده شدیم اومدن دنبالمون رفتیم بم . آخه بابایی بم کار داشتن نمیتونستن شب بیان روداب . خلاصه رفتیم خونه عمو یلدا . اونجا دوتا بچه داشتن . امیر حسین و حنانه . شما هم حسابی باهاشون دوست شدی . چند روزی خونه حنانه جون بودیم .یه شب خونه یکی از دوستای دیگه مون دعوت بودیم که چهارتا بچه داشتن . شب همه دوستان اونجا بودن . قرار شد روز بعدش که آقایون همه نمایشگاه کار دارن ما خانوما هم آش درست کنیم و خلاصه دور هم خوش بگذرونیم . قرار شد همه بیا خونه ما . ( البته هنوز خونه خودمون تکمیل نشده . واسه همین هنوز اسباب کشی نکردیم وموقتا یه خونه دیگه ساکن شد...