حرم
سلام گل بنفشه من ... 29دی بود که شب رفتیم خونه دایی محمد جلسه . اونجا شما حسابی شیرین کاری کردی و بازی . روز بعدهم رفتیم خونه دوست باباجون . ناهارخوردیم . عصر میخواستیم بریم حرم که گفتن دوباره برگردین همین جا . خلاصه کلی اصرار کردن .ماهم رفتیم حرم. اونجایه پسر بچه اهل آذربایجان اومد کنارت نشست .اسمش مهدی بود . شماهم بهش میخندیدی. بعداز زیارت برگشتیم خونه دوست بابایی . بعد از شام گفتن حالا بریم پایین. آخه تولد دوست باباجون بود اماخودشون نمیدونستن . خلاصه رفتیم تولد .کلی خوش گذشت . کیک و میوه خوردیم و به شما هم یه سارافون قرمز خوشگل کادو دادن . برگشتیم خونه .شماهم اینقدر با بچه ها بازی کرده بودی توی ماشین خوابی...
نویسنده :
مامان عفیفه
17:48